پروژه شکست خورده پارت 47 : آخر خط
پروژه شکست خورده پارت 47 : آخر خط
شدو ❤️🖤 :
بیدار شدم .
دیگه تو خیابون نبودیم .
یسری سیم های بلند بهم وصل شده بودن .
صداهای اطراف خیلی مبهم بودن .
یجورایی انگار که شناور بودم .
صبر کن ....... من تو محفظه بودم ؟
چرا اینجام ؟
به شیشه کوبیدم تا شاید جوابی بگیرم .
ـ قربان بیدار شده ........
ـ محفظه رو تخلیه کنید ، ولی با احتیاط ......
شنیدن حرفاشون از داخل محفظه خیلی سخت بود .
و چند لحظه بعد ماده داخل محفظه از تزریق یسری لوله خالی شد .
یه مرد حدودا پنجاه ساله شایدم بیشتر اومد جلو .
رئیس سازمان گان ـ همممممم .... پروژه شدو . موجودی که حتی نمیتونه خشم خودشو کنترل کنه . ببینم جرالد با چه فکری این پروژه رو شروع کرد ؟ هرچند.... تقصیر اون نیست . ما ازش موجودی خواستیم که جاودانه و آسیب ناپذیر باشه . اون تمام سعیشو کرد ولی .... وی باعث شد که یه خارپشت تحویلمون بده ؟
وقتی این حرفا رو میزد صداش بلند تر میشد .
ـ تو هیچی نمیدونی . حق نداری بدون اینکه بدونی چه بلاهایی سرمون اومده قضاوتمون کنی .
رئیس سازمان گان ـ ببین شدو اینجوری نمیشه . الان از محفظه میاریمت بیرون ولی باید قول بدی هیچ کار غیر منتظره ای انجام نمیدی .
ـ قول میدم .
از محفظه بیرون اومده بودم .
هوای بیرون از محفظه خیلی بهتر بود و تنفس رو برام راحت تر میکرد .
ـ خب ؟ گوش میکنم .
رئیس سازمان گان ـ شدو ، شاید بتونیم به تو یه شانس دوباره برای پیشرفت بدیم ولی ....... به دوستت نه .
ـ چی ؟ منظورت چیه ؟
رئیس سازمان گان ـ اون خیلی ضعیف شده . بیرون اومدن از محفظه میتونه خیلی براش خطرناک باشه . درضمن ، اون حتی کنترلی روی قدرتاش نداره .
ـ نه ! اون میتونه درستش کنه . میتونه قدرتاشو کنترل کنه همونجوری که تونست کنترل طرف تاریکشو به دست بگیره .
رئیس سازمان گان ـ من اینطوری فکر نمیکنم .
ـ برام مهم نیست که چجوری فکر میکنی .
با حالت غضبناکی بهم نگاه کرد .
رئیس سازمان گان ـ باشه . ولی فقط یه شانس . اگه ایندفعه هم ناامید بشیم ، میشه آخر خط پروژه النا . و راستی ، ممکنه بعد از اون همه اتفاقایی که افتاده بعضی چیزا رو به خاطر نیاره . باید کمکش کنی .
ـ قبوله .
النا رو از اون محفظه آبی رنگ بیرون آورده بودن .
النا رو انداخته بودم رو کولم و به سمت شهر میرفتم .
هرچقدر بیشتر میدوییدم بیشتر درد احساس میکردم ولی اگه آروم هم میرفتم جلب توجه میکردم .
رسیدم خونه .
زنگ رو به صدا درآوردم .
سیلور درو باز کرد .
بدون این که نگاهش کنم رفتم داخل .
سیلور ـ داداش بزرگه چی شده ؟
سونیک ـ کجا بودین ؟ همه جا رو دنبالتون گشتیم .
روژ ـ چه بلایی سرش اومده .
ناکلز ـ کافیه دیگه دورشون رو خلوت کنید .
ـ اول کمکم کنید النا رو ببرم تو اتاق بعدا براتون همه چیزو تعریف میکنم .
النا رو بردیم تو اتاق و برگشتیم طبقه پایین .
همه چیزو براشون تعریف کردم .
سونیک ـ یعنی واقعا اینو گفتن ؟
ـ آره .
سیلور ـ آجی کوچولو خوب میشه ؟
ـ امیدوارم . به هر حال . همه چیز همین بود . میرم بالا .
و رفتم به سمت راه پله ها .
در اتاق النا رو باز کردم .
رو صندلی کنار تخت نشستم .
چند دقیقه بعد صدای در اومد .
کریم ـ میشه بیام تو .
ـ آره کوچولو . بیا اینجا .
اومد و کنارم وایساد .
یهو پرید بغلم و گریه کرد .
کریم ـ من نمیخوام النا بره .
با تعجب نگاهش کردم .
نمیدونستم باید چی کار کنم .
اون فقط یه دختر بچه بود و مثل اینکه از این اتفاقات ترسیده بود .
دستمو گذاشتم رو سرش .
ـ چیزی نمیشه کوچولو . النا خیلی قوی تر از این حرفاس . خوب میشه . مطمئنم .
کریم ـ واقعا ؟
ـ آره .
و از گوشه لبم لبخند زدم .
کریم ـ شما اونقدرام ترسناک نیستی .
و محکم تر بغلم کرد .
شدو ❤️🖤 :
بیدار شدم .
دیگه تو خیابون نبودیم .
یسری سیم های بلند بهم وصل شده بودن .
صداهای اطراف خیلی مبهم بودن .
یجورایی انگار که شناور بودم .
صبر کن ....... من تو محفظه بودم ؟
چرا اینجام ؟
به شیشه کوبیدم تا شاید جوابی بگیرم .
ـ قربان بیدار شده ........
ـ محفظه رو تخلیه کنید ، ولی با احتیاط ......
شنیدن حرفاشون از داخل محفظه خیلی سخت بود .
و چند لحظه بعد ماده داخل محفظه از تزریق یسری لوله خالی شد .
یه مرد حدودا پنجاه ساله شایدم بیشتر اومد جلو .
رئیس سازمان گان ـ همممممم .... پروژه شدو . موجودی که حتی نمیتونه خشم خودشو کنترل کنه . ببینم جرالد با چه فکری این پروژه رو شروع کرد ؟ هرچند.... تقصیر اون نیست . ما ازش موجودی خواستیم که جاودانه و آسیب ناپذیر باشه . اون تمام سعیشو کرد ولی .... وی باعث شد که یه خارپشت تحویلمون بده ؟
وقتی این حرفا رو میزد صداش بلند تر میشد .
ـ تو هیچی نمیدونی . حق نداری بدون اینکه بدونی چه بلاهایی سرمون اومده قضاوتمون کنی .
رئیس سازمان گان ـ ببین شدو اینجوری نمیشه . الان از محفظه میاریمت بیرون ولی باید قول بدی هیچ کار غیر منتظره ای انجام نمیدی .
ـ قول میدم .
از محفظه بیرون اومده بودم .
هوای بیرون از محفظه خیلی بهتر بود و تنفس رو برام راحت تر میکرد .
ـ خب ؟ گوش میکنم .
رئیس سازمان گان ـ شدو ، شاید بتونیم به تو یه شانس دوباره برای پیشرفت بدیم ولی ....... به دوستت نه .
ـ چی ؟ منظورت چیه ؟
رئیس سازمان گان ـ اون خیلی ضعیف شده . بیرون اومدن از محفظه میتونه خیلی براش خطرناک باشه . درضمن ، اون حتی کنترلی روی قدرتاش نداره .
ـ نه ! اون میتونه درستش کنه . میتونه قدرتاشو کنترل کنه همونجوری که تونست کنترل طرف تاریکشو به دست بگیره .
رئیس سازمان گان ـ من اینطوری فکر نمیکنم .
ـ برام مهم نیست که چجوری فکر میکنی .
با حالت غضبناکی بهم نگاه کرد .
رئیس سازمان گان ـ باشه . ولی فقط یه شانس . اگه ایندفعه هم ناامید بشیم ، میشه آخر خط پروژه النا . و راستی ، ممکنه بعد از اون همه اتفاقایی که افتاده بعضی چیزا رو به خاطر نیاره . باید کمکش کنی .
ـ قبوله .
النا رو از اون محفظه آبی رنگ بیرون آورده بودن .
النا رو انداخته بودم رو کولم و به سمت شهر میرفتم .
هرچقدر بیشتر میدوییدم بیشتر درد احساس میکردم ولی اگه آروم هم میرفتم جلب توجه میکردم .
رسیدم خونه .
زنگ رو به صدا درآوردم .
سیلور درو باز کرد .
بدون این که نگاهش کنم رفتم داخل .
سیلور ـ داداش بزرگه چی شده ؟
سونیک ـ کجا بودین ؟ همه جا رو دنبالتون گشتیم .
روژ ـ چه بلایی سرش اومده .
ناکلز ـ کافیه دیگه دورشون رو خلوت کنید .
ـ اول کمکم کنید النا رو ببرم تو اتاق بعدا براتون همه چیزو تعریف میکنم .
النا رو بردیم تو اتاق و برگشتیم طبقه پایین .
همه چیزو براشون تعریف کردم .
سونیک ـ یعنی واقعا اینو گفتن ؟
ـ آره .
سیلور ـ آجی کوچولو خوب میشه ؟
ـ امیدوارم . به هر حال . همه چیز همین بود . میرم بالا .
و رفتم به سمت راه پله ها .
در اتاق النا رو باز کردم .
رو صندلی کنار تخت نشستم .
چند دقیقه بعد صدای در اومد .
کریم ـ میشه بیام تو .
ـ آره کوچولو . بیا اینجا .
اومد و کنارم وایساد .
یهو پرید بغلم و گریه کرد .
کریم ـ من نمیخوام النا بره .
با تعجب نگاهش کردم .
نمیدونستم باید چی کار کنم .
اون فقط یه دختر بچه بود و مثل اینکه از این اتفاقات ترسیده بود .
دستمو گذاشتم رو سرش .
ـ چیزی نمیشه کوچولو . النا خیلی قوی تر از این حرفاس . خوب میشه . مطمئنم .
کریم ـ واقعا ؟
ـ آره .
و از گوشه لبم لبخند زدم .
کریم ـ شما اونقدرام ترسناک نیستی .
و محکم تر بغلم کرد .
۳.۸k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.