محافظ سلطنتی پارت۲
به قصر رسیدند.
گوجو در کالسکه رو برای کیراسا باز کرد.
دستش رو گرفت تا راحتتر از کالسکه پیاده شه.
سالن مهمانی پر بود از مهمان که همشون مشغول صحبت و خنده بودن.
با ورود کیراسا تمام مهمانان مجلس به سمتشون برگشتن و با دیدن کیسارا بهش تعظیم کردن.
کیراسا آرام و باقدم های منظم به سمت جایگاه و صندلی مخصوصش رفت و نشست.
شاهزاده تانا،مردی هوس باز بود که اینبار هوس لقمهای چرب کرده بود.
ساعت رقص رسید و همه به سوی سالن اصلی میرفتند.
تانا به سمت کیراسا رفت:افتخار رقص با بانویی چون شمارو دارم؟
کیراساهم که چارهای نداشت قبول کرد اما در دلش درحال فحش دادن به تانا بود،چون ازش متنفر بود.
گوجو هم در گوشهی سالن تماشاگره بود.
بعد از جشن_قصر کیراسا*
کیراسا خودش رو روی تخت انداخت و به ساتورو که داشت پتو رو روش مینداخت نگاه کرد.
کیراسا:اخه مگه من مرض داشتم رفتم اون جشن لعنتی؟
گوجو:نمیدونم،شاید.
کیراسا:خیلی پررویی گوجو.
گوجو:من به هیچ وجه حرف شمارو غلط نمیدونم.
کیراسا:میکشمت.
گوجو داشت از در اتاق بیرون میرفت.
کیراسا:تا وقتی خواب برم پیشم بمون.
گوجو تک خندهای کرد:چرا؟
کیراسا که از خجالت سرخ شده بود:بهت دستور میدم برام کتاب بخونی.
گوجو با لبخند تمسخر آمیزی بر روی صورتش:بله،بانو.
گوجو در کالسکه رو برای کیراسا باز کرد.
دستش رو گرفت تا راحتتر از کالسکه پیاده شه.
سالن مهمانی پر بود از مهمان که همشون مشغول صحبت و خنده بودن.
با ورود کیراسا تمام مهمانان مجلس به سمتشون برگشتن و با دیدن کیسارا بهش تعظیم کردن.
کیراسا آرام و باقدم های منظم به سمت جایگاه و صندلی مخصوصش رفت و نشست.
شاهزاده تانا،مردی هوس باز بود که اینبار هوس لقمهای چرب کرده بود.
ساعت رقص رسید و همه به سوی سالن اصلی میرفتند.
تانا به سمت کیراسا رفت:افتخار رقص با بانویی چون شمارو دارم؟
کیراساهم که چارهای نداشت قبول کرد اما در دلش درحال فحش دادن به تانا بود،چون ازش متنفر بود.
گوجو هم در گوشهی سالن تماشاگره بود.
بعد از جشن_قصر کیراسا*
کیراسا خودش رو روی تخت انداخت و به ساتورو که داشت پتو رو روش مینداخت نگاه کرد.
کیراسا:اخه مگه من مرض داشتم رفتم اون جشن لعنتی؟
گوجو:نمیدونم،شاید.
کیراسا:خیلی پررویی گوجو.
گوجو:من به هیچ وجه حرف شمارو غلط نمیدونم.
کیراسا:میکشمت.
گوجو داشت از در اتاق بیرون میرفت.
کیراسا:تا وقتی خواب برم پیشم بمون.
گوجو تک خندهای کرد:چرا؟
کیراسا که از خجالت سرخ شده بود:بهت دستور میدم برام کتاب بخونی.
گوجو با لبخند تمسخر آمیزی بر روی صورتش:بله،بانو.
۲.۱k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.