مافیای عاشق پارت۲
پاش رو روی پاش انداخت و گفت :اگه تو با اون پسر ازدواج نکنی الان سر دوست پسرت به باد میره
ا.ت:ولش کن عوضی ...لی چویی:دوست داری بمیره خب باشه ....یه گوشی از جیبش آورد بیرون ...لی چویی:آماده هروقت گفتم حر کت کن .....ا.ت:ولش دیوونه بازی در نیار باشه باشه ......لی چویی:من دست از سرت بر نمی دارم فکر نکن الان می تونی منو رد کنی برم ...ا.ت:نه نه باش ازدواج می کنم باشه ....لی چویی:ماموربت تموم شد از اونجا دور شو ...ا.ت:من ...هق هق باهاش ازدواج می کنم فقط کاری با سونگ یی نداشته باش ....لی چویی:فردا باهاش کات کن و ....یادت باشه بخوای بلایی سر خودت بیاری دوست پسرت رو می فرستم پیش خودت ....ا.ت : عوضی.....لی چویی :خوب بخوابی...و رفت ....منم اینقدر گریه کردمکه خوابمبرد..
فردا
بیدار شدم یه لباس برداشتمو یه دوش سریع گرفتم ....من چرا باید اینقدر بدبخت باشم ...چرا بابا ولم کردی رفتی ...مامان چرامن رو با اینعوضی تنها گذاشتی ......گوشیمبرداشتم و برای سونگ یی پیام فرستادمتوی کافه همیشگی قرار بزاریم ......رفتم پایین ..دیدم سر میز صبحانه نشسته بی اعتنا بهش رفتم نشستم و مشغول صبحانه خوردن شدم ......لی چویی:بهتره در جریانش نزاری تا عذاب وجدان نداشته باش ....یه پوزخند زدم و جواب دادم:خیلی پستی ......لی چویی :من بخاطر شرکتم ....گفتم:هههه شرکت ......
مدتی بعد
از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل سونگ یی رو دیدم روی میز همیشگیمون نشسته رفتموجلوش نشستم.......ا.ت:سلام...سونگ یی:سلام عشقم خوبی حالت خوبه ...ا.ت:خوبم ...اومدم یه چیزی بگم ....سونگ یی:بگو عشقم منم می خوام یه چیزی بگم چی شده نفسم ...ا.ت:می خوام کات کنم......سونگ یی:عزیزم شوخی می کنی مگه نه ...گفتم:نه نمی خوام این رابطه رو ادامه بدم .....سونگ یی:خب چی شده بهم بگو ......ا.ت:می خوام کات کنم واضح تر از این بگم ....سونگ یی :من چیکار کردم حداقل بهم بگو ....دستام زیر میز فسار می دادم تا اشکام نریزه ....ا.ت:دیگه مزاحمم نشو ......با چشمای اشکیم بلند شدم و به سمت در خروجی رفتم ....سونگ یی هم همین طوری صدام می زد دور شدم ....تاعصر گریه می کردم و توی خیابونا راه می رفتم ....بارون گرفت ......رفتم زیر یه ددخت و با اون حالم وایسادم تا کمتر خیس بشم ...دیدم دونفر رفتن زیر یه سقف و همین طور می خندین بهشون حسودیم شد همین طور که می خندیدن مرده روش رو بزگردوند اون وای نه اون سونگ یی بود درسته یعنی سونگ یی بهم خیانت کرده الان با یه دختره دیگه داره می گرده نصف روز هم نشد بهم خیانت کرد دوباره اشکام سراریز شد و راه خونه رو پیش گرفتم تا بیشتر خیس نشم هر بار که یاد خنده های سونگ یی با اون دختر می افتم حالم بد میشه ...تقرباجلوی عمارت بودم که دیدم به بنز مشکی جلوی عمارت وایساد و یهدمرد ازش پیاده شد اینقدر و..
شرط کامل نشد ولی گذاشتم
ا.ت:ولش کن عوضی ...لی چویی:دوست داری بمیره خب باشه ....یه گوشی از جیبش آورد بیرون ...لی چویی:آماده هروقت گفتم حر کت کن .....ا.ت:ولش دیوونه بازی در نیار باشه باشه ......لی چویی:من دست از سرت بر نمی دارم فکر نکن الان می تونی منو رد کنی برم ...ا.ت:نه نه باش ازدواج می کنم باشه ....لی چویی:ماموربت تموم شد از اونجا دور شو ...ا.ت:من ...هق هق باهاش ازدواج می کنم فقط کاری با سونگ یی نداشته باش ....لی چویی:فردا باهاش کات کن و ....یادت باشه بخوای بلایی سر خودت بیاری دوست پسرت رو می فرستم پیش خودت ....ا.ت : عوضی.....لی چویی :خوب بخوابی...و رفت ....منم اینقدر گریه کردمکه خوابمبرد..
فردا
بیدار شدم یه لباس برداشتمو یه دوش سریع گرفتم ....من چرا باید اینقدر بدبخت باشم ...چرا بابا ولم کردی رفتی ...مامان چرامن رو با اینعوضی تنها گذاشتی ......گوشیمبرداشتم و برای سونگ یی پیام فرستادمتوی کافه همیشگی قرار بزاریم ......رفتم پایین ..دیدم سر میز صبحانه نشسته بی اعتنا بهش رفتم نشستم و مشغول صبحانه خوردن شدم ......لی چویی:بهتره در جریانش نزاری تا عذاب وجدان نداشته باش ....یه پوزخند زدم و جواب دادم:خیلی پستی ......لی چویی :من بخاطر شرکتم ....گفتم:هههه شرکت ......
مدتی بعد
از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل سونگ یی رو دیدم روی میز همیشگیمون نشسته رفتموجلوش نشستم.......ا.ت:سلام...سونگ یی:سلام عشقم خوبی حالت خوبه ...ا.ت:خوبم ...اومدم یه چیزی بگم ....سونگ یی:بگو عشقم منم می خوام یه چیزی بگم چی شده نفسم ...ا.ت:می خوام کات کنم......سونگ یی:عزیزم شوخی می کنی مگه نه ...گفتم:نه نمی خوام این رابطه رو ادامه بدم .....سونگ یی:خب چی شده بهم بگو ......ا.ت:می خوام کات کنم واضح تر از این بگم ....سونگ یی :من چیکار کردم حداقل بهم بگو ....دستام زیر میز فسار می دادم تا اشکام نریزه ....ا.ت:دیگه مزاحمم نشو ......با چشمای اشکیم بلند شدم و به سمت در خروجی رفتم ....سونگ یی هم همین طوری صدام می زد دور شدم ....تاعصر گریه می کردم و توی خیابونا راه می رفتم ....بارون گرفت ......رفتم زیر یه ددخت و با اون حالم وایسادم تا کمتر خیس بشم ...دیدم دونفر رفتن زیر یه سقف و همین طور می خندین بهشون حسودیم شد همین طور که می خندیدن مرده روش رو بزگردوند اون وای نه اون سونگ یی بود درسته یعنی سونگ یی بهم خیانت کرده الان با یه دختره دیگه داره می گرده نصف روز هم نشد بهم خیانت کرد دوباره اشکام سراریز شد و راه خونه رو پیش گرفتم تا بیشتر خیس نشم هر بار که یاد خنده های سونگ یی با اون دختر می افتم حالم بد میشه ...تقرباجلوی عمارت بودم که دیدم به بنز مشکی جلوی عمارت وایساد و یهدمرد ازش پیاده شد اینقدر و..
شرط کامل نشد ولی گذاشتم
۸۸.۶k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.