وقتی پسر خالت بود و....
Part:11
یون هی:خب بچه ها چی میخورین ؟؟
تهیونگ:من پاستا
ا.ت:مثل همیشه لازانیا
کوک:عه لازانیا دوس داری؟
ا.ت:عومم حتی بیشتر از شما دوتا
کوک:اها خب منم لازانیا میخورم
ا.ت:غلط میکنی بچمو میخوری
ویو تهیونگ:
رفتم سمت بستنی فروشی پیاده شدم ا.ت رو مثل یه جوجه از رو پای کوک اوردم پایین
رفتیم سمت بستنی فروشی
تهیونگ: خب چی میخوری؟؟
ا.ت:از اون شکلات دارکه کیکم میخوام تازه
تهیونگ:باش کوک ت چی میخوری؟
کوک:فرقی ندرع
5 مین بعد:
تهیونگ:سفارشارو.اوردمگذاشتن رو میز
ا.ت:عرر کیکک شروع کردم به خوردن
ته:ا.ت وایساا ببینم بادوم زمینی نداشته باشهه
کوک:چراا؟؟
ته:حساسیت داره میخوره مسموم میشه گارسون رو صدا زدم ببخشید کیکتون بودم زمینی داره؟؟
گارسون :بله چطور؟؟
ته:شتت ا.ت
ا.ت:داداش
ته:جانم خوبی؟؟
ا.ت :حالم بهم میخورهه
کوک:پاشو سریع بریم بیمارستان
ا.ت:خواستم پاشم سرم گیج خورد افتادم بغل تهیونگ...
ویو تهیونگ:
یهو سرش گیج خورد افتادم بغلم با نگرانی بغلش کردم
تهیونگ:کوک تو بشین پشت فرمون
کوک:باشه( با نگرانی شدید)
تهیونگ:جلو سوار شدم گذاشتمش تو بغلم اخه تهیونگ فدات بشه خوشگل من هیچی نیست الان میریم دکتر خوب میشی....
پرش زمانی پیش دکتر:
دکتر:خب چیشده؟؟
کوک:به بادوم زمینی حساسیت داشت ت کیکش بادوم زمینی بود یهو حالت تهوع و سرگیجه گرفت
دکتر:خب بزارین رو تخت معاینه اش کنم
تهیونگ:رو تخت درازش کردم سرشو بوسیدم
خوب میشی نگران نباش باشه؟؟
ا.ت:باشه( بی حال)
دکتر معاینه اش کرد
:خب چون زود فهمیدین مشکلی نیست فقط یه امپول براش تجویز میکنم بزنه دیگه مشکلی نیس
ا.ت:چیی من نمیخوام..
کوک:میترسی؟؟
تهیونگ:اره از بچه گی میترسه
دکتر میشه نزنه؟؟
دکتر:خیر حتما باید بزنه
ا.ت:نمیخوام😭( گریه)
کوک:عه ا.ت خاک ت سرت با اون وحشی بودنت از امپول میترسی؟؟
(دکتر در حال اماده کردن امپول)
ا.ت:کوک ترو خدا نزار بزنن😭
تهیونگ:عه ا.ت لوس نشو 5 ثانیه هم نمیکشه
ویو ا.ت:خواستم فرار کنم بدو بدو رفتم سمت در یهو تهیونگ از کمرم گرفت نشست رو تخت گذاشتم رو پاش
تهیونگ:عهه انقدر لوس نشو ابرومون بردی 18 سالتهه هاا
ا.ت:ولم کنن( دست و پا میزد)
تهیونگ:محکم تر گرفتمش...
دکتر:خب این امپول باید داخل قسمتی رانش تزریق بشه
ا.ت:(بغض کرده)
ویو تهیونگ :بخاطر اینکه شلوارک کوتاه پوشیده بود فقط یکم بالاتر کشیدمش
پاهاشو هی تکون میداد محکمتر گرفتمش تکون نخوره سرش داد زدم:عه یه جا وایسا دیگه(عربده)
ا.ت:از ترسم دیگه تکون نخوردم....
پارت بعد 150 تایی شدیم
لایک نکنید میزنمتون
یون هی:خب بچه ها چی میخورین ؟؟
تهیونگ:من پاستا
ا.ت:مثل همیشه لازانیا
کوک:عه لازانیا دوس داری؟
ا.ت:عومم حتی بیشتر از شما دوتا
کوک:اها خب منم لازانیا میخورم
ا.ت:غلط میکنی بچمو میخوری
ویو تهیونگ:
رفتم سمت بستنی فروشی پیاده شدم ا.ت رو مثل یه جوجه از رو پای کوک اوردم پایین
رفتیم سمت بستنی فروشی
تهیونگ: خب چی میخوری؟؟
ا.ت:از اون شکلات دارکه کیکم میخوام تازه
تهیونگ:باش کوک ت چی میخوری؟
کوک:فرقی ندرع
5 مین بعد:
تهیونگ:سفارشارو.اوردمگذاشتن رو میز
ا.ت:عرر کیکک شروع کردم به خوردن
ته:ا.ت وایساا ببینم بادوم زمینی نداشته باشهه
کوک:چراا؟؟
ته:حساسیت داره میخوره مسموم میشه گارسون رو صدا زدم ببخشید کیکتون بودم زمینی داره؟؟
گارسون :بله چطور؟؟
ته:شتت ا.ت
ا.ت:داداش
ته:جانم خوبی؟؟
ا.ت :حالم بهم میخورهه
کوک:پاشو سریع بریم بیمارستان
ا.ت:خواستم پاشم سرم گیج خورد افتادم بغل تهیونگ...
ویو تهیونگ:
یهو سرش گیج خورد افتادم بغلم با نگرانی بغلش کردم
تهیونگ:کوک تو بشین پشت فرمون
کوک:باشه( با نگرانی شدید)
تهیونگ:جلو سوار شدم گذاشتمش تو بغلم اخه تهیونگ فدات بشه خوشگل من هیچی نیست الان میریم دکتر خوب میشی....
پرش زمانی پیش دکتر:
دکتر:خب چیشده؟؟
کوک:به بادوم زمینی حساسیت داشت ت کیکش بادوم زمینی بود یهو حالت تهوع و سرگیجه گرفت
دکتر:خب بزارین رو تخت معاینه اش کنم
تهیونگ:رو تخت درازش کردم سرشو بوسیدم
خوب میشی نگران نباش باشه؟؟
ا.ت:باشه( بی حال)
دکتر معاینه اش کرد
:خب چون زود فهمیدین مشکلی نیست فقط یه امپول براش تجویز میکنم بزنه دیگه مشکلی نیس
ا.ت:چیی من نمیخوام..
کوک:میترسی؟؟
تهیونگ:اره از بچه گی میترسه
دکتر میشه نزنه؟؟
دکتر:خیر حتما باید بزنه
ا.ت:نمیخوام😭( گریه)
کوک:عه ا.ت خاک ت سرت با اون وحشی بودنت از امپول میترسی؟؟
(دکتر در حال اماده کردن امپول)
ا.ت:کوک ترو خدا نزار بزنن😭
تهیونگ:عه ا.ت لوس نشو 5 ثانیه هم نمیکشه
ویو ا.ت:خواستم فرار کنم بدو بدو رفتم سمت در یهو تهیونگ از کمرم گرفت نشست رو تخت گذاشتم رو پاش
تهیونگ:عهه انقدر لوس نشو ابرومون بردی 18 سالتهه هاا
ا.ت:ولم کنن( دست و پا میزد)
تهیونگ:محکم تر گرفتمش...
دکتر:خب این امپول باید داخل قسمتی رانش تزریق بشه
ا.ت:(بغض کرده)
ویو تهیونگ :بخاطر اینکه شلوارک کوتاه پوشیده بود فقط یکم بالاتر کشیدمش
پاهاشو هی تکون میداد محکمتر گرفتمش تکون نخوره سرش داد زدم:عه یه جا وایسا دیگه(عربده)
ا.ت:از ترسم دیگه تکون نخوردم....
پارت بعد 150 تایی شدیم
لایک نکنید میزنمتون
۲۰.۳k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.