عشق پنهانی من part ۳۳
چرا نگفتم بهش اینجوری که فک میکنه نیس
من اصلا خبر نداشتم که اون دختر تو این وضع تو خونه اس من فقط خواستم کمکش کنم اون خیلی بهم التماس کرد که بهش کمک کنم اشتباه من بود که بهش نگفتم اون تو خونه هس کاش اونو من تو یه خونه میزاشتم یا کاش از کنارش همینجوری رد میشدم و کمکش نمیکردم اون بدل کار هایی که با ما کرده بود رو داشت میداد ولی من من همه چیو خراب کردم ا.ت دیگه چیز هایی که میگم رو باور نمیکنه نمیکنه
(همه اینا با گریه و صدای نسبتن بلنده )
جیمین داشت گریه میکرد و دستش رو به زمین میزد جوری که از دستش خون میرخیت سنگ های کوچکی که زمین بود روی دست جیمین
خراش های عمیقی اینجاد میکرد و جیمین الان به هیچ چیزی اهمیت نمیداد جز این که بتونه ا.ت رو ببینه و همه اینا رو برا ا.ت بگه و بگه که کارش اشتباه بود بگه که جیمین رو ببخشه جوری که فک میکرد نبود اگه اون اینا رو تنهایی میدید دختره رو از خونه بیرون میکرد بگه که تو این حال و قضییه ای که اون دختره به سرش بافته بود هیچ تقصیری نداره جز این که اون دختر رو تو خونش نگه داشه این تنها اشتباه جیمین بود که باعث میشد ا.ت رو از دست بده ولی ا.تی نبود که اینا رو بشنوه و واکنشی نشون بده
ویو ا.ت .
نزدیک های خونه داد و فریاد های یکی رو شندیم و بازم اهمین ندادم و سرم رو انداختم پایین و به راهم ادامه دادم وقتی چند قدمی ورداشتم ماشین جیمین رو دیدم که وایساده و جیمینی که به ماشین نشسته و تکیه داده
وایسادم و به حرف هاییی که داشت با داد وگریه میگفت گوش دادم
با این که همه چیز رو شنیدم ولی دلم راضی نبود برم پیش جیمین و بغلش کنم با این که الان بیشتر از هر وقت نیاز به بغلش داشتم با این که فهمیدم تقیری نداره ولی اون میتونست بگه شاید من به جای اون کمکش میکردم ولی اون پنهون کرد ازم شاید خیلی چیزا دیگه هس که پنهون کرده
از افکارم در اومدم و به سمت در خونه حرکت کردم و وقتی جیمین منو دید از جاش بلند شد کم موند که بیفوته جوری که هل هلکی از جاش پا شده بود و اومد سمتم و کلی معذرت خواهی داشت میکرد ولی من همه حرفاش رو نشنیده داشتم میگرفتم دیگه همه چیز بین منو جیمین رو داشتم تموم میکردم نمیدونم کار درستی بود یا نه ولی دیگه جیمینی برام نموند که بهش اعتماد کنم من یه بار بهش اعتماد نکرده بودم این دومین بار بود و اون تو دومین بارم شکست خورد شانس سومی بهش نداشتم که بدم انقدر که قلبم خورد شده بود که تیکه هاش حتی نمیامد به هم بچسبه
خسته بودم خسته و جیمینی که صداش از ته میامد برام و با تمام بیحالی در خونه رو باز کردن برام و رفتم تو و فقط گفتم نمیخوام کسی بیاد داخل
ب.ها تا این که این شنیدم جیمین رو گرفتن نزاشتن به سمتم بیاد و من با این که با صداش دلم درد میکرد ادامه دادم به راهم
من اصلا خبر نداشتم که اون دختر تو این وضع تو خونه اس من فقط خواستم کمکش کنم اون خیلی بهم التماس کرد که بهش کمک کنم اشتباه من بود که بهش نگفتم اون تو خونه هس کاش اونو من تو یه خونه میزاشتم یا کاش از کنارش همینجوری رد میشدم و کمکش نمیکردم اون بدل کار هایی که با ما کرده بود رو داشت میداد ولی من من همه چیو خراب کردم ا.ت دیگه چیز هایی که میگم رو باور نمیکنه نمیکنه
(همه اینا با گریه و صدای نسبتن بلنده )
جیمین داشت گریه میکرد و دستش رو به زمین میزد جوری که از دستش خون میرخیت سنگ های کوچکی که زمین بود روی دست جیمین
خراش های عمیقی اینجاد میکرد و جیمین الان به هیچ چیزی اهمیت نمیداد جز این که بتونه ا.ت رو ببینه و همه اینا رو برا ا.ت بگه و بگه که کارش اشتباه بود بگه که جیمین رو ببخشه جوری که فک میکرد نبود اگه اون اینا رو تنهایی میدید دختره رو از خونه بیرون میکرد بگه که تو این حال و قضییه ای که اون دختره به سرش بافته بود هیچ تقصیری نداره جز این که اون دختر رو تو خونش نگه داشه این تنها اشتباه جیمین بود که باعث میشد ا.ت رو از دست بده ولی ا.تی نبود که اینا رو بشنوه و واکنشی نشون بده
ویو ا.ت .
نزدیک های خونه داد و فریاد های یکی رو شندیم و بازم اهمین ندادم و سرم رو انداختم پایین و به راهم ادامه دادم وقتی چند قدمی ورداشتم ماشین جیمین رو دیدم که وایساده و جیمینی که به ماشین نشسته و تکیه داده
وایسادم و به حرف هاییی که داشت با داد وگریه میگفت گوش دادم
با این که همه چیز رو شنیدم ولی دلم راضی نبود برم پیش جیمین و بغلش کنم با این که الان بیشتر از هر وقت نیاز به بغلش داشتم با این که فهمیدم تقیری نداره ولی اون میتونست بگه شاید من به جای اون کمکش میکردم ولی اون پنهون کرد ازم شاید خیلی چیزا دیگه هس که پنهون کرده
از افکارم در اومدم و به سمت در خونه حرکت کردم و وقتی جیمین منو دید از جاش بلند شد کم موند که بیفوته جوری که هل هلکی از جاش پا شده بود و اومد سمتم و کلی معذرت خواهی داشت میکرد ولی من همه حرفاش رو نشنیده داشتم میگرفتم دیگه همه چیز بین منو جیمین رو داشتم تموم میکردم نمیدونم کار درستی بود یا نه ولی دیگه جیمینی برام نموند که بهش اعتماد کنم من یه بار بهش اعتماد نکرده بودم این دومین بار بود و اون تو دومین بارم شکست خورد شانس سومی بهش نداشتم که بدم انقدر که قلبم خورد شده بود که تیکه هاش حتی نمیامد به هم بچسبه
خسته بودم خسته و جیمینی که صداش از ته میامد برام و با تمام بیحالی در خونه رو باز کردن برام و رفتم تو و فقط گفتم نمیخوام کسی بیاد داخل
ب.ها تا این که این شنیدم جیمین رو گرفتن نزاشتن به سمتم بیاد و من با این که با صداش دلم درد میکرد ادامه دادم به راهم
۱۷.۶k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.