تک پارتی کوتاه یونجون
تک پارتی کوتاه یونجون
ویو یونجون:
امروز تو کمپانی قرار بود فلیمبرداری موزیک ویدیو جدیدمونو بکنیم و شاید من دیر به خونه میرفتم
ا/ت به یونجون اس داد
ا/ت: های یونجون کی میای خونه؟
یونجون: امروز یه فلیمبرداری شختی داریم شاید 3 شب بیام تو نگرانم نباش راحت بخواب
ا/ت: باش ولی سعی کن زود بیای
یونجون: قربونت بشم من باشه
ا/ت رفت و پاپ کرن درست کرد و به فیلم ((شیطان من)) نگاه میکرد که یکدفعه برگشت و دید ساعت 12:30 شب بود رفت اتاقش و عروسک پاندایی که یونجون به تولدش خریده بود رو بغل کرد ولی نتونست بخوابه رفت دوباره تلویزیون دید که یکدفعه یونجون قفل در رو بازکرد
بالاخره یونجونکارش تموم شد ساعت 2:46 دقیقه شب بود که یونجون به خونه رسید
یونجون اروم وارد خونه شد
ا/ت: خسته نباشی بیب
یونجون: تو بیداری
ا/ت: مگه نمیبینی خوابم نبرد بدون تو
یونجون: اوخی کیوتی من
یونجون ا/ت رو بغل کرد و به اتاق خواب مشترکشون برد و روی تخت گزاشت
یونجون: بیبی من دلش برای من تنگ شده بود
ا/ت: اوهوم
یونجون رو ا/ت خیمه زد و لباشو بوسید
یونجون: دلت برا ددیت تنگ نشده
از اونجایی که ا/ت کرم داشت گفت اره و یونجون: اوه پس بیبی من شیطونی میخواد
و محکم لبای ا/ت رو بوسید و یواش یواش دکمه های بلوز ا/ت رو باز کرد و اون شب شب خوشی رو رقم زد
ویو ا/ت: صبح با درد زیادی بیدار شدم دیدم یونجون کنارم نیست همش صدا زدم ولی نبود لباسمو پوشیدم رفتم رفتم پایین که نامه ای از یونجون رو دیدم
یونجون: سلام بیب ببخشید برای زیاده روی شب اگه دردت اومد ببخشید من میرم کمپانی مراقب خودت باش
ا/ت خواست صبحونه بخوره که حال بد جوری به هم خورد و نتونست صبحونه بخوره رفت خوابید و این موضوع رو به دلیل شب گرفت یونجون اومد
یونجون: عزیزم پاشو بریم بیمارستان حالت خیلی بده
ا/ت: نمیخوام میگزره
پرش زمانی ((یک هفته بعد))
یونجون: بیب حالت بده درستم نشدی پاشو دیگه
ا/ت: نمیخوامممممم من از سرم و امپول میترسم
یونجون: ترس نداره که
ا/ت: بازم
یونجون: اوکی پس بریم بیرون شاید درست شدی
ا/ت: اوک من برم اماده شم
یونجون ا/ت رو برد بیمارستان بدون اینکه بگه تو بیمارستان ازش ازمایش گرفتن
(یونجون ♡،، ا/ت☆،، دکتر&)
&ببخشید شما شوهر ا/ت هستین
♡بله بفرمایید
☆اقای دکتر چیزی شده
&خوشبختانه شما حامله اید
♡واقعا
&بله
♡بابا شدممممممممم
&یکم ارامش خودتونو حفظ کنین
♡نمیتونمممممممم
و خیلی خوشحال شدن و ا/ت مرخص شد و باهم رفتن خونه♡
ویو یونجون:
امروز تو کمپانی قرار بود فلیمبرداری موزیک ویدیو جدیدمونو بکنیم و شاید من دیر به خونه میرفتم
ا/ت به یونجون اس داد
ا/ت: های یونجون کی میای خونه؟
یونجون: امروز یه فلیمبرداری شختی داریم شاید 3 شب بیام تو نگرانم نباش راحت بخواب
ا/ت: باش ولی سعی کن زود بیای
یونجون: قربونت بشم من باشه
ا/ت رفت و پاپ کرن درست کرد و به فیلم ((شیطان من)) نگاه میکرد که یکدفعه برگشت و دید ساعت 12:30 شب بود رفت اتاقش و عروسک پاندایی که یونجون به تولدش خریده بود رو بغل کرد ولی نتونست بخوابه رفت دوباره تلویزیون دید که یکدفعه یونجون قفل در رو بازکرد
بالاخره یونجونکارش تموم شد ساعت 2:46 دقیقه شب بود که یونجون به خونه رسید
یونجون اروم وارد خونه شد
ا/ت: خسته نباشی بیب
یونجون: تو بیداری
ا/ت: مگه نمیبینی خوابم نبرد بدون تو
یونجون: اوخی کیوتی من
یونجون ا/ت رو بغل کرد و به اتاق خواب مشترکشون برد و روی تخت گزاشت
یونجون: بیبی من دلش برای من تنگ شده بود
ا/ت: اوهوم
یونجون رو ا/ت خیمه زد و لباشو بوسید
یونجون: دلت برا ددیت تنگ نشده
از اونجایی که ا/ت کرم داشت گفت اره و یونجون: اوه پس بیبی من شیطونی میخواد
و محکم لبای ا/ت رو بوسید و یواش یواش دکمه های بلوز ا/ت رو باز کرد و اون شب شب خوشی رو رقم زد
ویو ا/ت: صبح با درد زیادی بیدار شدم دیدم یونجون کنارم نیست همش صدا زدم ولی نبود لباسمو پوشیدم رفتم رفتم پایین که نامه ای از یونجون رو دیدم
یونجون: سلام بیب ببخشید برای زیاده روی شب اگه دردت اومد ببخشید من میرم کمپانی مراقب خودت باش
ا/ت خواست صبحونه بخوره که حال بد جوری به هم خورد و نتونست صبحونه بخوره رفت خوابید و این موضوع رو به دلیل شب گرفت یونجون اومد
یونجون: عزیزم پاشو بریم بیمارستان حالت خیلی بده
ا/ت: نمیخوام میگزره
پرش زمانی ((یک هفته بعد))
یونجون: بیب حالت بده درستم نشدی پاشو دیگه
ا/ت: نمیخوامممممم من از سرم و امپول میترسم
یونجون: ترس نداره که
ا/ت: بازم
یونجون: اوکی پس بریم بیرون شاید درست شدی
ا/ت: اوک من برم اماده شم
یونجون ا/ت رو برد بیمارستان بدون اینکه بگه تو بیمارستان ازش ازمایش گرفتن
(یونجون ♡،، ا/ت☆،، دکتر&)
&ببخشید شما شوهر ا/ت هستین
♡بله بفرمایید
☆اقای دکتر چیزی شده
&خوشبختانه شما حامله اید
♡واقعا
&بله
♡بابا شدممممممممم
&یکم ارامش خودتونو حفظ کنین
♡نمیتونمممممممم
و خیلی خوشحال شدن و ا/ت مرخص شد و باهم رفتن خونه♡
۱۴.۲k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.