پارت۸۷
- سلام.
سريع برگشتم و نويد رو پشت سرم ديدم. با ديدن رنگ و روي پريده ي من سريع گفت:
- خيلي عذر مي خوام، قصد ترسوندنتون رو نداشتم.
با اخم گفتم:
- حالا که اين کار و کردين. اصلا شما اين جا چي کار دارين؟ مگه اين جا اتاق ماني نيست؟
قدمي جلو اومد و گفت:
- ماني از من خواست که بيام.
- ماني خواست که بياين؟ به چه دليل؟
- که در مورد جواب منفي شما با هم صحبت کنيم.
نفسم رو با صدا بيرون دادم و گفتم:
- اي بابا! اين ماني هم امروز چه گيري داده هي دنبال دليل مي گرده ها!
- ماني دنبال دليل نمي گرده، اين منم که مي خوام بدونم چرا؟
قبل از اين که حرفي بزنم گفت:
- مي تونم بشينم؟
- خواهش مي کنم شرکت شماست! از من مي پرسين؟
- اختيار دارين. خب نگفتين؟
- آخه چي بگم؟ دلايل من شخصيه!
- فکرشم نمي کردم که جواب رد بشنوم! فکر مي کردم دست روي هر کسي که بذارم بهم نه نمي گه.
بر و بر نگاش کردم. خداييش جذاب و خوشگل و خوش تيپ بود و حقم داشت اين طور فکر کنه، ولي چون لجم گرفت از حرفش گفتم:
- اون به خاطر اعتماد به نفس بالاتونه!
از حرفم جا خورد، ولي گفت:
- شايد.
دوباره هر دو سکوت کرديم، لحظاتي در سکوت گذشت بعد گفت:
- اين دلايل شخصي مي تونه... حضور شخص ديگه اي توي زندگيتون باشه؟
- نه خير.
- پس؟
- ببينين آقا نويد، من نمي تونم دلايل شخصيم و براي شما بگم. چرا همه ي آقايون فکر مي کنن تا يه خانوم ردشون مي کنه حتما بايد پاي يه شخص ديگه اي وسط باشه؟
خنديد و گفت:
- شايد به خاطر اعتماد به نفس بالامونه. فکر مي کنيم فقط به همين علته که جواب رد مي شنويم.
- شايد نه، حتماً!
- تو دنيايي از شيطنتي دختر! داشتن تو لياقت مي خواد.
- مي دونم!
لبخندي زد و گفت:
- اعتماد به نفس من بالاست، اعتماد به نفس تو توي آسمونه!
سريع برگشتم و نويد رو پشت سرم ديدم. با ديدن رنگ و روي پريده ي من سريع گفت:
- خيلي عذر مي خوام، قصد ترسوندنتون رو نداشتم.
با اخم گفتم:
- حالا که اين کار و کردين. اصلا شما اين جا چي کار دارين؟ مگه اين جا اتاق ماني نيست؟
قدمي جلو اومد و گفت:
- ماني از من خواست که بيام.
- ماني خواست که بياين؟ به چه دليل؟
- که در مورد جواب منفي شما با هم صحبت کنيم.
نفسم رو با صدا بيرون دادم و گفتم:
- اي بابا! اين ماني هم امروز چه گيري داده هي دنبال دليل مي گرده ها!
- ماني دنبال دليل نمي گرده، اين منم که مي خوام بدونم چرا؟
قبل از اين که حرفي بزنم گفت:
- مي تونم بشينم؟
- خواهش مي کنم شرکت شماست! از من مي پرسين؟
- اختيار دارين. خب نگفتين؟
- آخه چي بگم؟ دلايل من شخصيه!
- فکرشم نمي کردم که جواب رد بشنوم! فکر مي کردم دست روي هر کسي که بذارم بهم نه نمي گه.
بر و بر نگاش کردم. خداييش جذاب و خوشگل و خوش تيپ بود و حقم داشت اين طور فکر کنه، ولي چون لجم گرفت از حرفش گفتم:
- اون به خاطر اعتماد به نفس بالاتونه!
از حرفم جا خورد، ولي گفت:
- شايد.
دوباره هر دو سکوت کرديم، لحظاتي در سکوت گذشت بعد گفت:
- اين دلايل شخصي مي تونه... حضور شخص ديگه اي توي زندگيتون باشه؟
- نه خير.
- پس؟
- ببينين آقا نويد، من نمي تونم دلايل شخصيم و براي شما بگم. چرا همه ي آقايون فکر مي کنن تا يه خانوم ردشون مي کنه حتما بايد پاي يه شخص ديگه اي وسط باشه؟
خنديد و گفت:
- شايد به خاطر اعتماد به نفس بالامونه. فکر مي کنيم فقط به همين علته که جواب رد مي شنويم.
- شايد نه، حتماً!
- تو دنيايي از شيطنتي دختر! داشتن تو لياقت مي خواد.
- مي دونم!
لبخندي زد و گفت:
- اعتماد به نفس من بالاست، اعتماد به نفس تو توي آسمونه!
۲.۵k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.