《 رومان دریای آبی 》
《 رومان دریای آبی 》
پارت 29
مادر جیمین درحالی که از فنجان قهوه اش رو روی میز گذاشته
به خانم لی گفت
م/جیمین : به راننده بگو ماشین رو آماده کنه
خانم لی : خانم شما هیچ وقت این وقت روز بیرون نمیرفتن چیزی شده
م/جیمین : باید برای عروسم یه چیزی بخرم
درحالی که از خونه خارج میشد روبه خانم لی گفت
م/جیمین : ات کجاست
خانم لی : ایشون توی اوتاقاشون هستن
بعد از گفتن این حرف از خونه خارج شد
ات که توی اوتاقش نشسته بود و به برادر اش فکر میکرد
خیلی دل تنگش شده بود توی افکارش بود که با صدای سون هی از افکارم اومد بیرون درحال وارد شدن به اوتاق گفت
سون هی : اجازه هست زن داداش
ات که از چهرش ناراحتی معلوم بود با لبخند فیک جوابش رو داد
ات : حتما بفرما
سون هی که متوجه ناراحتی ات شد کنارش روی تخت نشست و گفت
سون هی : چیزی شده اگه از حرفای مادرم ناراحت شدی......
حرف سون هی تموم نشده بود که ات حرفش رو قطع کرد
ات : نه اینطوری نیست داشتم به جین فکر میکردم با اینکه وقت زیادی از دیدنش نمیگذره اما خیلی دلم براش تنگ شده
سون هی : نگران نباش بزودی میتونی ببینیش
ات با نگاه سوالی به سون هی نگاه میکرد که سون هی ادامه داد
سون هی : من با پدرو مادرم حرف زدم با ازدواج منو جین موافقت کرد
ات از خوشحالی بلند شد و با صدای بلند گفت
ات : واقعآ چرا زود تر مهم نگفتی
سون هی : منم تازه با جین حرف زدم قرار شد که آخره هفته ازدواج کنیم
ات : خیلی براتون خوشحالم هم برای شما هم برای برادر زادم
ات دوباره کنار سون هی نشست
سوت هی : راستی اگه دل برای داداشت تنگ شد برو دیدنش جای دوری که نیست اون بخاطر کارش نمیتونه زیاد بیاد دیدنت
اما تو که میتونی بری
ات : باشه ولی من که جایی رو نمیشناسم
سون هی : سره فرست خودم میبرمت
ات با سون هی تمام روز رو در مورد ازدواجش حرف میزدن
ات برای برادر اش خیلی خوشحال بود که با همچین دوختر مهربون و خوشاخلاق ازدواج میکنه
درحال جم کردن میز شام بود که با حرف خانم لی وایستاد
خانم لی : خانم شما دوباره داری کار میکنی
ات با نگاه مظلوم به خانم لی نگاه کرد
ات : خوب کله روز توی خونه حوصلم سر میره مگه چیه خودمو سرگرم کنم
خانم لی : باشه صورتون رو اونجوری نکنید بقیهش رو ما انجام میدیم
خانم پارک توی اوتاقشون منتظر شما هستن
ات دوباره جلوی اوتاق مادر شوهرش ایستاده بود
یعنی بازم میخواست تهدیدش کنه ترسه خیلی بدی توی دلش بود
نمیدونست این ترس بخاطر چی بود ترس از اینکه دوباره به اون خونه
که براش مثل جهنم بود بره یا ترس از دست دادن جیمین
اما باید ترسش رو از بین میبرد حتا اگه شده بخاطر جیمین
دیگه بیخیال فکر کردن شد و وارد اوتاق شد
ادامه دارد ؟؟؟؟؟؟؟؟
پارت 29
مادر جیمین درحالی که از فنجان قهوه اش رو روی میز گذاشته
به خانم لی گفت
م/جیمین : به راننده بگو ماشین رو آماده کنه
خانم لی : خانم شما هیچ وقت این وقت روز بیرون نمیرفتن چیزی شده
م/جیمین : باید برای عروسم یه چیزی بخرم
درحالی که از خونه خارج میشد روبه خانم لی گفت
م/جیمین : ات کجاست
خانم لی : ایشون توی اوتاقاشون هستن
بعد از گفتن این حرف از خونه خارج شد
ات که توی اوتاقش نشسته بود و به برادر اش فکر میکرد
خیلی دل تنگش شده بود توی افکارش بود که با صدای سون هی از افکارم اومد بیرون درحال وارد شدن به اوتاق گفت
سون هی : اجازه هست زن داداش
ات که از چهرش ناراحتی معلوم بود با لبخند فیک جوابش رو داد
ات : حتما بفرما
سون هی که متوجه ناراحتی ات شد کنارش روی تخت نشست و گفت
سون هی : چیزی شده اگه از حرفای مادرم ناراحت شدی......
حرف سون هی تموم نشده بود که ات حرفش رو قطع کرد
ات : نه اینطوری نیست داشتم به جین فکر میکردم با اینکه وقت زیادی از دیدنش نمیگذره اما خیلی دلم براش تنگ شده
سون هی : نگران نباش بزودی میتونی ببینیش
ات با نگاه سوالی به سون هی نگاه میکرد که سون هی ادامه داد
سون هی : من با پدرو مادرم حرف زدم با ازدواج منو جین موافقت کرد
ات از خوشحالی بلند شد و با صدای بلند گفت
ات : واقعآ چرا زود تر مهم نگفتی
سون هی : منم تازه با جین حرف زدم قرار شد که آخره هفته ازدواج کنیم
ات : خیلی براتون خوشحالم هم برای شما هم برای برادر زادم
ات دوباره کنار سون هی نشست
سوت هی : راستی اگه دل برای داداشت تنگ شد برو دیدنش جای دوری که نیست اون بخاطر کارش نمیتونه زیاد بیاد دیدنت
اما تو که میتونی بری
ات : باشه ولی من که جایی رو نمیشناسم
سون هی : سره فرست خودم میبرمت
ات با سون هی تمام روز رو در مورد ازدواجش حرف میزدن
ات برای برادر اش خیلی خوشحال بود که با همچین دوختر مهربون و خوشاخلاق ازدواج میکنه
درحال جم کردن میز شام بود که با حرف خانم لی وایستاد
خانم لی : خانم شما دوباره داری کار میکنی
ات با نگاه مظلوم به خانم لی نگاه کرد
ات : خوب کله روز توی خونه حوصلم سر میره مگه چیه خودمو سرگرم کنم
خانم لی : باشه صورتون رو اونجوری نکنید بقیهش رو ما انجام میدیم
خانم پارک توی اوتاقشون منتظر شما هستن
ات دوباره جلوی اوتاق مادر شوهرش ایستاده بود
یعنی بازم میخواست تهدیدش کنه ترسه خیلی بدی توی دلش بود
نمیدونست این ترس بخاطر چی بود ترس از اینکه دوباره به اون خونه
که براش مثل جهنم بود بره یا ترس از دست دادن جیمین
اما باید ترسش رو از بین میبرد حتا اگه شده بخاطر جیمین
دیگه بیخیال فکر کردن شد و وارد اوتاق شد
ادامه دارد ؟؟؟؟؟؟؟؟
۴.۸k
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.