سرپرست زیبا p10

که دیدم جیمین و یونا نشستن دارن بستنی میخورن
+ جیمیننننننن
$ بله ارباب ، تهیونگ بهم همه چیو گفت و قبل شما اومدم
+ داشتم سکته میکردم
+ پاشید بریم سریع
_$ چشم

و سوار ماشین که بودیم جیمین داشت می‌روند و من و یونا پشت نشسته بودیم
+ یونا
_ بله ؟
+ منو ببخش
و آروم برای چند ثانیه لبشو بوسیدم

که یهویی سرخ شد
_ عیبی نداره ( خجالت زده)
+ چاراگه یو ( دم گوشش ، یه کلمه کره ای به معنی دوست دارم یا عاشقتم )
_ منم دوست دارم
و بغلش کردم ، حس خوبی میداد بدن ظریفی داشت و اندام خوب
$ رسیدیم ، پیاده شید
÷ سلام ، یونا خانم برگشتی
_ مگه بچم که اینجوری باهام حرف میزنی ؟
÷ تو فقط ۱۸سالته
_ تو ۱۹ سالته
÷ عه چه سوتی دادم ، اصلا من میرم
_ خنده
+ بیا بریم بخوابیم
_ باشه
و رفتیم اتاقش و روی تختش دراز کشیدیم که روم خیمه زد و
+ یکم به ددیت حال میدی
_ نههههه
+ آره
و ( اسمات ، به ذهن پاک خودتون مسپرمش 😂)

۴۵ دقیقه بعد
+ خیلی خوش مزه ایی
_ بسه دیگه دلم درد میکنه
+ بیا ماساژ بدم

یکم که ماساژ داد بهتر شد

+ بیا بغلم بخواب
_ باشه
+ شب بخیر بیبی
_ شب بخیر ددی

و خوابیدیم :)


۱۰ لایک
۱۰ کامنت
امروز نزدیک ۶ پارت گذاشتم 😂
برید حالشو ببرید
بقیه رو فردا میزارم