رمان فریاد بسیار بلند

رمان #فریاد_بسیار_بلند
پارت 2

جیسو: سایه سیاه پوشی رو روی حیاط دیدم
لیسا: دوربین هارو چک کن..
جیسو: اره بزار ببینم
رزی: چی شد دیدی
جیسو: حرفه ای کار کرده دوربین هارو شکسته
جنی: کارمون سخت تر شد
لیسا: هر لحظه احتمال داره از طریقی بیاد تو
رزی: رفت یا هنوز میبینین
جیسو: فک کنم رفته..

وسط شب ساعت 3:00

لیسا: از خواب بیدار میشه بره اب بخوره

صدای باز شدن در اتاق بالا
لیسا: کسی اونجاس..
از پله ها میره بالا میره توی اتاق در رو باز میکنه و
خداروشکر فقط صدا بود
میاد بره پایین که بخوابه که دوباره همون صدارو حس میکنه
اینبار دیگه نگاه نمیکنه و میره میخوابه

(صبح)
جیسو: بچه بلند شین امروز باید بریم کنار ساحل همون جایی که ماندانا...

رزی: اره

(کنار ساحل)
جنی: اینجا رد کفشی رو میبینم
لیسا: بزار ازش عکس بگیرم بعد کارمونو شروع کنیم
رزی: بچه ها یه کفش توی دریا میبینم که...
لیسا: که چی
رزی: که داره دورتر میشه
جیسو: بیاین برداریم
رزی: برش میداره نه این نیستش
لیسا میره اونطرف و از اعضا دور میشه که..
ولم کن تو اونی هستی که ماندانا رو خفه کردی روانی بعد یهو محکم گردن لیسا رو میگیره تا خفه بشه که یهو




ادامه پارت امار 330