☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡part_²²ঔৣ͡ ͜
با مامنم و زن عمو رفتیم آشپز خونه زن عمو اونور بود پس گفتم
ات: مامان بدبخت شدم
م/ا: وا چیشده
ات: جونگکوک گفته بچه میاریم اونم به پدربزرگ
م/ا: گفتم حالا چیشده
ات: مامان
م/ا: مگه چیه منم دلم نوه می خواد
ات: مامان اما....
م/ا: باید تصمیمتو بگیری.... به هر حال بچه دار میشی چه الان چه یه وقت دیگه..... شاید از مردی باشه که دوستش نداشته باشی ولی بهتره تصمیمتو بگیری
ات: باشه حالا از مردی باشه که دوستش ندارم ولی من آمادگی شو ندارم مامان
م/ا: منم وقتی فهمیدم رو تو حاملم آمادگیشو نداشتم اما گفتم این بچه گناهی نداره پس تصمیم گرفتم نگهت دارم بعدش فهمیدم حس مادر بودن خیلی خوبه
ات: فکر می کنم دربارش
م/اخوبه.... اینم تمام
با کمک مامانم و مامان کوک میز و چیدیم و بقیه رو صدا زدیم و اومدن و شروع کردیم خوردن
بعد غذا
ات: مرسی خیلی خوشمزه بود
م/ا: نوش جون
جونگکوک: دست درد نکنه
م/ک: نوش جون
دیگه بعد شام یکم گفتیم و خندیدیم منو جونگکوک هم خداحافظی کردیم و رفتیم خونه نوبتی لباس عوض کردیم و بعدشم گرفتیم و خوابیدیم
صبح
ات ویو
با صدای جونگکوک بیدار شدم
جونگکوک: ات... بیدار شو
ات: هوم
جونگکوک: بیدار شو
ات: بزار بخوابم
جونگکوک: بابا بیدارشو
ات: چرا
جونگکوک: ساعت 11 صبحه
ات: خب
جونگکوک: بلند شو ناهار آماده کن
ات: امروز ناهار با تو
☆͜͡part_²²ঔৣ͡ ͜
با مامنم و زن عمو رفتیم آشپز خونه زن عمو اونور بود پس گفتم
ات: مامان بدبخت شدم
م/ا: وا چیشده
ات: جونگکوک گفته بچه میاریم اونم به پدربزرگ
م/ا: گفتم حالا چیشده
ات: مامان
م/ا: مگه چیه منم دلم نوه می خواد
ات: مامان اما....
م/ا: باید تصمیمتو بگیری.... به هر حال بچه دار میشی چه الان چه یه وقت دیگه..... شاید از مردی باشه که دوستش نداشته باشی ولی بهتره تصمیمتو بگیری
ات: باشه حالا از مردی باشه که دوستش ندارم ولی من آمادگی شو ندارم مامان
م/ا: منم وقتی فهمیدم رو تو حاملم آمادگیشو نداشتم اما گفتم این بچه گناهی نداره پس تصمیم گرفتم نگهت دارم بعدش فهمیدم حس مادر بودن خیلی خوبه
ات: فکر می کنم دربارش
م/اخوبه.... اینم تمام
با کمک مامانم و مامان کوک میز و چیدیم و بقیه رو صدا زدیم و اومدن و شروع کردیم خوردن
بعد غذا
ات: مرسی خیلی خوشمزه بود
م/ا: نوش جون
جونگکوک: دست درد نکنه
م/ک: نوش جون
دیگه بعد شام یکم گفتیم و خندیدیم منو جونگکوک هم خداحافظی کردیم و رفتیم خونه نوبتی لباس عوض کردیم و بعدشم گرفتیم و خوابیدیم
صبح
ات ویو
با صدای جونگکوک بیدار شدم
جونگکوک: ات... بیدار شو
ات: هوم
جونگکوک: بیدار شو
ات: بزار بخوابم
جونگکوک: بابا بیدارشو
ات: چرا
جونگکوک: ساعت 11 صبحه
ات: خب
جونگکوک: بلند شو ناهار آماده کن
ات: امروز ناهار با تو
۱۲.۵k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.