وانشات عاشقانه کوک (عشق تکرار نشدنی) 💜 پارت اول
هلو گایز بریم برای داستان😉
...
من در دانشگاهی بودم که اقای جونگ کوک در ان درس میخواند
هرروز همه باهاش عکس میگرفتن
و تنها کسی که بااون عکس نگرفته بود من بودم من کلا ادم سر و سنگینی بودم همه ارزوشون بود
جای من باشن. چون اقای کوک هم میزی من بود.
اون خیلی هم کم حرف نبود
و همش میخواست بامن حرف بزنه و تنها سوالی که هرروز
از من میپرسید این بود که:
-تو چرا بامن عکس نمیگیری؟
-از من بدت میاد؟
و من هم به اون تنها جوابی که میدادم این بود که :
+الان نمی تونم جواب بدم.
خب اون باهمه راحت نبود و با هیچ کس حرف نمیزد.
ولی چیزی که عجیب بود این بود که...
خب خب چطور بود؟
اگه خوشتون اومد کامنت کنید پارت 2 هم بزارم لایک هم فرا موش نشده😉😘😘🙏
فالو:فالو
...
من در دانشگاهی بودم که اقای جونگ کوک در ان درس میخواند
هرروز همه باهاش عکس میگرفتن
و تنها کسی که بااون عکس نگرفته بود من بودم من کلا ادم سر و سنگینی بودم همه ارزوشون بود
جای من باشن. چون اقای کوک هم میزی من بود.
اون خیلی هم کم حرف نبود
و همش میخواست بامن حرف بزنه و تنها سوالی که هرروز
از من میپرسید این بود که:
-تو چرا بامن عکس نمیگیری؟
-از من بدت میاد؟
و من هم به اون تنها جوابی که میدادم این بود که :
+الان نمی تونم جواب بدم.
خب اون باهمه راحت نبود و با هیچ کس حرف نمیزد.
ولی چیزی که عجیب بود این بود که...
خب خب چطور بود؟
اگه خوشتون اومد کامنت کنید پارت 2 هم بزارم لایک هم فرا موش نشده😉😘😘🙏
فالو:فالو
۹.۸k
۲۳ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.