p32
کتابو پرت کردم اونور و سرمو گذاشتم روی میز و با دوتا دستام دلم و فشار میدادم...
در بعد از ۵ دقیقه باز شد و آقا اومد داخل...
و اومد بالا سرم و دستشو گذاشت روی شونه ام...
_ا.ت...خوبی؟
+.....
_....میخواستم بگم نيلو حسابدار باند ماست....بخاطر همین زیاد به من زنگ میزنه....
+....
_میدونستی خیلی حسودی؟؟
+حسود نیستم...چرا باید حسودی کنم...ما ازدواجمون اجباریه و کارایی که تو میکنی به من مربوط نیست...
پاشدم و از اون محوطه رفتم بیرون...و سعی کردم افکاری که تازگیا توی ذهنمه رو از ذهنم بیرون کنم...
+...وقتی که اومدم پایین دیدم آشپز خونه یه کم بهم ریختس... پس دست به کار شدم و یه کم جمع و جورش کردم...ولی یاد بغلی که دیشب توش خوابیدم افتادم...یعنی اونم عین من داره علاقه مند میشه بهم؟! ولی من...نباید....از شدت فشاری که روم بود اشکام سرازیر شدن ولی زود پاکشون کردم...
در بعد از ۵ دقیقه باز شد و آقا اومد داخل...
و اومد بالا سرم و دستشو گذاشت روی شونه ام...
_ا.ت...خوبی؟
+.....
_....میخواستم بگم نيلو حسابدار باند ماست....بخاطر همین زیاد به من زنگ میزنه....
+....
_میدونستی خیلی حسودی؟؟
+حسود نیستم...چرا باید حسودی کنم...ما ازدواجمون اجباریه و کارایی که تو میکنی به من مربوط نیست...
پاشدم و از اون محوطه رفتم بیرون...و سعی کردم افکاری که تازگیا توی ذهنمه رو از ذهنم بیرون کنم...
+...وقتی که اومدم پایین دیدم آشپز خونه یه کم بهم ریختس... پس دست به کار شدم و یه کم جمع و جورش کردم...ولی یاد بغلی که دیشب توش خوابیدم افتادم...یعنی اونم عین من داره علاقه مند میشه بهم؟! ولی من...نباید....از شدت فشاری که روم بود اشکام سرازیر شدن ولی زود پاکشون کردم...
۱۵.۶k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.