فیک کوک ( اعتماد)پارت۳۲
از زبان ا/ت
رفتم بالا توی اتاقم هنوز سردرگم بودم..به ساعت نگاه کردم ۱۰:۳۰ رو نشون میداد وقته دارو هام بود چیکار کنم دارو هام توی اتاق جونگ کوکه
برم یا نرم ؟
باید برم چیزی از جونم مهم تر نیست که
رفتم دمه در اتاقش آهسته در زدم اجازه ورود داد در رو باز کردم و رفتم داخل
جلوی دیدم نبود فکر کنم حموم رفت برای همین بدو بدو رفتم قرص ها رو از روی دراور برداشتم نفس عمیقی کشیدم و برگشتم سمت در دستم هنوز به دستگیره نرسیده بود که یکی از پشت بهم چسبید و دستش رو دوره کمرم انداخت جیغ خفیفی کشیدم...
اون لحظه سکته نکردم خیلی بود
دستام سعی داشتن دستاش رو از کمرم باز کنن ولی انگار نه انگار تلاشی کردم
با لحن آرومی گفتم : میشه ولم کنی میخوام برم قرصام رو بخورم
دمه گوشم زمزمه کرد و گفت : اینجا بخور خب
گفتم : اینجا آب نیست که
گفت : چرا اتفاقا هست بهونه نگیر
هیچ بلوزی تنش نبود
برم گردوند سمت خودش که باهاش چشم تو چشم شدم تا من اومدم دهن باز کنم و ازش شاکی باشم دستاش رو دوره گردن و کمرم انداخت و با لباش مک محکمی به لبام زد من حتی عقلم کار نمیکرد که توی این شرایط باید چه خاکی تو سرم بریزم
اولین بارم بود چشمام باز بود و تو شوک بودم ازم جدا شد که به خودم اومدم و گفت : تو الان چیکار کردی ؟
پوزخند زد و گفت : همون که تجربه کردی
با مشت زدم روی سینه لختش و گفتم : چرا بی اجازه همچین کاری کردی دیگه نبینما وگرنه..
گفت : وگرنه چی ؟ میخوام یه بارم امتحان کنم ببینم چیکار میکنی
گفتم : ببین منو...
زل زد و گفت : میخوام استراحت کنم بیزحمت برو بیرون
ای کوفت ای درد
بلند داد زدم و گفتم : یه بار دیگه بهم نزدیک شو با همین ناخون های بلندم موهات رو می کَنَم
از اتاق خارج شدم و در رو محکم بستم فقط بلده با احساس من بازی کنه فکر میکنه منم خر میشم البته تا اینجا ۵۰ درصد خر شدم و به حس مسخرم پی بردم
رفتم بالا توی اتاقم هنوز سردرگم بودم..به ساعت نگاه کردم ۱۰:۳۰ رو نشون میداد وقته دارو هام بود چیکار کنم دارو هام توی اتاق جونگ کوکه
برم یا نرم ؟
باید برم چیزی از جونم مهم تر نیست که
رفتم دمه در اتاقش آهسته در زدم اجازه ورود داد در رو باز کردم و رفتم داخل
جلوی دیدم نبود فکر کنم حموم رفت برای همین بدو بدو رفتم قرص ها رو از روی دراور برداشتم نفس عمیقی کشیدم و برگشتم سمت در دستم هنوز به دستگیره نرسیده بود که یکی از پشت بهم چسبید و دستش رو دوره کمرم انداخت جیغ خفیفی کشیدم...
اون لحظه سکته نکردم خیلی بود
دستام سعی داشتن دستاش رو از کمرم باز کنن ولی انگار نه انگار تلاشی کردم
با لحن آرومی گفتم : میشه ولم کنی میخوام برم قرصام رو بخورم
دمه گوشم زمزمه کرد و گفت : اینجا بخور خب
گفتم : اینجا آب نیست که
گفت : چرا اتفاقا هست بهونه نگیر
هیچ بلوزی تنش نبود
برم گردوند سمت خودش که باهاش چشم تو چشم شدم تا من اومدم دهن باز کنم و ازش شاکی باشم دستاش رو دوره گردن و کمرم انداخت و با لباش مک محکمی به لبام زد من حتی عقلم کار نمیکرد که توی این شرایط باید چه خاکی تو سرم بریزم
اولین بارم بود چشمام باز بود و تو شوک بودم ازم جدا شد که به خودم اومدم و گفت : تو الان چیکار کردی ؟
پوزخند زد و گفت : همون که تجربه کردی
با مشت زدم روی سینه لختش و گفتم : چرا بی اجازه همچین کاری کردی دیگه نبینما وگرنه..
گفت : وگرنه چی ؟ میخوام یه بارم امتحان کنم ببینم چیکار میکنی
گفتم : ببین منو...
زل زد و گفت : میخوام استراحت کنم بیزحمت برو بیرون
ای کوفت ای درد
بلند داد زدم و گفتم : یه بار دیگه بهم نزدیک شو با همین ناخون های بلندم موهات رو می کَنَم
از اتاق خارج شدم و در رو محکم بستم فقط بلده با احساس من بازی کنه فکر میکنه منم خر میشم البته تا اینجا ۵۰ درصد خر شدم و به حس مسخرم پی بردم
۲۰۰.۸k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.