Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part۱۲۷
(فردا)
(میکائل)
صبح با سعید حرکت کردیم به طرف روستا و ظهر رسیدیم اقا کریم تو حیاط عمارتش داشت گل هارو اب میداد که رفتیم پیشش
میکائل: سلام
سعید: سلام اقاکریم
اقاجون: سلام اقایون برین داخل تا بیایم
رفتیم داخل که شیرین ملیحه نبودن بعد یک ربع اقا کریم امد
بلند شدیم
اقاجون: بشینید راحت باشید بریم لباس عوض کنم میام
رفت لباسشو عوض کرد و امد نشست
اقاجون: شیرین ملیحه رفتن جشن انار روستامون
سعید: به سلامتی باشه
اقاجون: سعید اقا؟
سعید: بله؟
اقاجون: اگر ملیحه میخوای بیای خواستگاری اگر هم نمخوای خواستگار داره چون تو روستا ما زود حرف در میارن(جدی)
سعید: نه من میام هفته دیگه بابام از معموریت بیاد
میکائل:اقا کریم من امدم امروز شیرین ازتون خواستگاری کنم حتما هم شیرین همه چیزو بهتون گفته دیگه
اقاجون:اره همین دیشب بهم گفت و خب از دیشب تا الان دارم درموردش فکر میکنم و چند تا شرط دارم
میکائل:هر شرطی دارید من قبول میکنم
خدمتکارشون برامون چای اوردن
اقاجون:اول چایتون بخورید تا بگم
سعید میکائل: ممنون
همنجور که جای میخوردیم
اقاجون:شرط اول من اینکه تو کار مافیا و خب خلافکاری رو بزاری کنار
همنجور مات زده بهش نگاه میکردم اصلا فکر نمکردم همچین شرطی داشته باشه
میکائل: متوجه نشدم؟
اقاجون: شما باید کار خلافکاریتون کنار بزاری من دوست ندارم شیرین رو تو خونه ی بفرستم که پول حروم توشه پولی که با فروش ادم اسلحه مواد
میکائل: شما از کجا فهمیدین؟
اقاجون: از همون روزی اول که گرفتمت فهمیده بودم
میکائل: من نصف پول هام نصف دارایهام مال هموناس اگه اون کارو ادامه ندم باید برم گوشه خیابون بخوابم
اقاجون: من دخترمو به کسی که گوشه خیابون بخوابه نمیدم
کریم بلند شد ک بلند شدم دستشو گرفتم
اقاجون: چیکار میکنی؟
میکائل: باشه قبوله من کارمو کنار میزارم هرچی هم از پول ها خریدم میفروشم میدم به نیازمندان
Part۱۲۷
(فردا)
(میکائل)
صبح با سعید حرکت کردیم به طرف روستا و ظهر رسیدیم اقا کریم تو حیاط عمارتش داشت گل هارو اب میداد که رفتیم پیشش
میکائل: سلام
سعید: سلام اقاکریم
اقاجون: سلام اقایون برین داخل تا بیایم
رفتیم داخل که شیرین ملیحه نبودن بعد یک ربع اقا کریم امد
بلند شدیم
اقاجون: بشینید راحت باشید بریم لباس عوض کنم میام
رفت لباسشو عوض کرد و امد نشست
اقاجون: شیرین ملیحه رفتن جشن انار روستامون
سعید: به سلامتی باشه
اقاجون: سعید اقا؟
سعید: بله؟
اقاجون: اگر ملیحه میخوای بیای خواستگاری اگر هم نمخوای خواستگار داره چون تو روستا ما زود حرف در میارن(جدی)
سعید: نه من میام هفته دیگه بابام از معموریت بیاد
میکائل:اقا کریم من امدم امروز شیرین ازتون خواستگاری کنم حتما هم شیرین همه چیزو بهتون گفته دیگه
اقاجون:اره همین دیشب بهم گفت و خب از دیشب تا الان دارم درموردش فکر میکنم و چند تا شرط دارم
میکائل:هر شرطی دارید من قبول میکنم
خدمتکارشون برامون چای اوردن
اقاجون:اول چایتون بخورید تا بگم
سعید میکائل: ممنون
همنجور که جای میخوردیم
اقاجون:شرط اول من اینکه تو کار مافیا و خب خلافکاری رو بزاری کنار
همنجور مات زده بهش نگاه میکردم اصلا فکر نمکردم همچین شرطی داشته باشه
میکائل: متوجه نشدم؟
اقاجون: شما باید کار خلافکاریتون کنار بزاری من دوست ندارم شیرین رو تو خونه ی بفرستم که پول حروم توشه پولی که با فروش ادم اسلحه مواد
میکائل: شما از کجا فهمیدین؟
اقاجون: از همون روزی اول که گرفتمت فهمیده بودم
میکائل: من نصف پول هام نصف دارایهام مال هموناس اگه اون کارو ادامه ندم باید برم گوشه خیابون بخوابم
اقاجون: من دخترمو به کسی که گوشه خیابون بخوابه نمیدم
کریم بلند شد ک بلند شدم دستشو گرفتم
اقاجون: چیکار میکنی؟
میکائل: باشه قبوله من کارمو کنار میزارم هرچی هم از پول ها خریدم میفروشم میدم به نیازمندان
۱.۱k
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.