فیک کوک پارت بیست و پنج
که مادر بزرگ کوک اومد بغلت نشست تعجب کردی چون زوج ها باهم باید غذا باهم بخورن ولی مادر بزرگش اومده بود بغله تو مادر بزرگ : می خوام ببینم چی می خوری باید غذابخور خیلی ریزه میزه ای باید یکم خودت رو درشت کنی سینه هاتم اگه باهام بیای بریم دکتر بزرگشون میکنم چون بعد که بچه دارمیشین به خاطره اندازش به مشکل که کوکی پریدتو حرف مادربزرگ و گفت : مادر جونم اول باید من اجازه بدم ببریدش دکتر که نمیدم چون اندازهی سینه هاشم خیلی خوبه بعدشم لطفا نگران بچه ی ما نباشید سینه هاا/ت خیلی هم برا بچش خوبه تو : کوکی جان مادربزرگ برا خودمون میگن مادربزرگ : ا/ت جان من برا خودت گفتم همین چون تو برام خیلی مهمی کوک : ممنون که به فکرمونین تو : بهتر شام رو بخوریم شروع کردین خوردن کوک دستش رو گذاشته بود به کمرت و همین باعث شده بود خجالت بکشی غذاتون که تموم شد بلند شدین که نوشیدنی هارواوردن تو: اوه کوک بهتره بریم کوک: اره بهتره بریم همراه کوک پاشدی کوک دستش رو گذاشت پشت کمرت رفتین و با مادربزرگش خدافظی کردی پدر مادر کوک گفتند شاید دیر بیان سوار پاشین شدید یکم از راه که رفتین شروع کردی حرف زدن : اَه اچرد مادر بزرگت گیر داده به سینه های من هی میگه کوچیکه اصلا چی کار داره به بچه من اصلا کی گفت من بچه می خوام من از بچه متنفرم کوک : جان از بچه متنفری اما من عاشقه بچم تو: خوب باش کوک : من همسرتم من بچه می خوام تو : ببین کوک اگه من خواستم باهات ازدواج کنم من سه ساله اوله زندگیمون نمی خوام بچه دار شم فهمیدی ریدین تو خونه کوک : نخیرم من همین که عروسی کردیم فرداش بچه می خوام تو : اگه به چیزی که گفتم موافق نیستی برو با یکی که موافقت کنه باهات و وارد خونه شدی دوست نداشتی با کوک حرف بزنی از دستش ناراحت شدی تصمیم گرفتی بری لباس راحتی هات رو بپوشی و بری پیشه جیمین رفتز تو اتاق کوکی تو اتاق نبود یه هودی بنفش پوشیدی با یه شلوارک مشکی که هودی میومد روش و جوری میشود که انگر اصلا اون شلوادک رو نپوشیدی دررو باز کرد که کوک اومد تو صورتت ترسیدی و دستت رو گذاشتی رو قلب تو: دیونه ترسیدم کوک: ببخشید نمی دونستم پشت دری تو : برو کنار می خوام برم پیش عشقم کوک : کدوم عشقت تو: داداش خوبم و رفتی از پله هارفتی پایین از پایین رفتنه پله استاد بود چون اتاق خودتم بالای خونه تون بود رفتی دم در اتاق جونکی ترسیدی دوباره دررو باز کنی با صحنه یه ۱۸ به بالا مواجه شی برا همین در زدی جونکی : کیه تو: ا/تم جونکی : بیا تو گلم وقتی رفتی تو جونکط داشت دکمه یی که ماله گردنش بود رو میبست جیمین : چیزی چده اجی تو : اوهم من به بغلت نیاز دارم جونکی از قیافش معلوم بود که خوشش نیومد تو: جونکی جون ببخشیداما من بجوز بغل تاحالا لباش رو هم بوس کرد که.....
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #تکست_ناب #تنهایی #عشق #طنز #عاشقانه #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاصترین
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #تکست_ناب #تنهایی #عشق #طنز #عاشقانه #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاصترین
۸۳.۱k
۱۲ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.