پارت آخر
لارا:دیگه هیوقت ولت نمی کنم
.........................
یک سال بعد
ات ویو
کوک و لارا تقریبا یه سالی میشه که ازدواج کردن
چه خاطرات عجیبی داشتیم
راه اونا دوباره بهم وصل شد
و راه منو جیمین جدا
یه سالی هست که ندیدمش
الان یه جهانگرد شدم و مقصد بعدیم پاریسه
توی فرودگاه بودم که با اعلام پروازم رفتم داخل هواپیما
بعد از چند ساعت رسیدیم پیاده شدمو جلوی دره فرودگاه وایسادم
برای آخرین بار خاطراتم با جیمین رو مرور کردم
و به راه افتادم تا سرنوشتمو بسازم
از این یک سال فقط یه جمله فهمیدم اونم این بود
((سرنوشت مثل رویاهات نیست))
پایان
.........................
یک سال بعد
ات ویو
کوک و لارا تقریبا یه سالی میشه که ازدواج کردن
چه خاطرات عجیبی داشتیم
راه اونا دوباره بهم وصل شد
و راه منو جیمین جدا
یه سالی هست که ندیدمش
الان یه جهانگرد شدم و مقصد بعدیم پاریسه
توی فرودگاه بودم که با اعلام پروازم رفتم داخل هواپیما
بعد از چند ساعت رسیدیم پیاده شدمو جلوی دره فرودگاه وایسادم
برای آخرین بار خاطراتم با جیمین رو مرور کردم
و به راه افتادم تا سرنوشتمو بسازم
از این یک سال فقط یه جمله فهمیدم اونم این بود
((سرنوشت مثل رویاهات نیست))
پایان
۲۸.۳k
۱۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.