Parth ³🥀🍷
Parth ³🥀🍷
The fierce lord of🥀🍷
داشتم به عمارت نگاه میکردم که دیدم یه مرد با لباس های خونگی ولی خیلی خیلی جذاب از بالای پله های عمارت پایین اومد .
قد بلندی داشت با صورتی جذاب و زیبا . داشتم نگاهش میکردم که کجا میره که یهو یه زن با سر و وضع عالی اومد و متکبرانه خوش آمد گفت و با یه حرکت دستور داد که همراهش برم .
منم بدون هیچ حرفی باهاش رفتم تا ببینم چخبره .
بعد از کمی راه رفتن به یه در رسیدیم ، داخل که شدیم چشمام گرد شد....
یه اتاق بزرگ پر از لباس های زنونه و زیبا ......
ا.ت: ...ام.....ام... ببخشید میشه اسم شمارو بپرسم ؟
خانم : من مادر شوهرتم، کمی بعد بخاطر نگهبان ها باهات سرد رفتار کردم ، به دل نگیری عروس قشنگم.
ا.ت : اه بله حتما ، ممنون از دعوتتون .
خانم : تو دعوت نیستی تو دیگه صاحب پسرمی ، البته اگه تونستی .
ا.ت: اگه تونستم؟؟؟ ..... منظورتون..چیه؟
خانم : بعدا خودت میفهمی .
یه خورده سر کچ کردمو به دنبال مادرش رفتم ، از همه نوع کیف ، کفش ، لباس و .... برام گرفت و بسته کرد و دستور داد به اتاقم ببرن .
ولی اتاقم کجا بود ؟ همراه خانم بزرگ رفتم ، منو به سمت اتاق میبرد ، داخل که شدم تعجب کردم ، اتاقی بزرگ و زیبا ، دوبرابر خونه خودمون بود ، این فقط یه اتاق بود ولی به اندازه یه خونه بود .
رفتم و وسایلی که بهم داده بودن رو تمیز گذاشتم تو کمد ، لباس مادرم که تنم بود رو بیرون آوردم و تمیز گذاشتم تو کمد ، با لباس ز.یری که تنم بود به سمت ح.مام اتاق رفتم و داخل وان رو پر از آب گرم کردم ، به داخل ح.مام که نگاه کردم یه سطل پر از گل های با طراوت بود ، یه خورده ازشون داخل آب ریختم که بوی آب رو عوض و خوش بو کرد .
داخل وان رفتم و بدنمو خوب شستم .بعداز یک ساعت از حم.ام بیرون اومدم و با حوله دور خودم رو بستم و از اتاق حم.ام اومدم بیرون و رفتم جلو آینه ، موهامو شونه زدم و کمی لوسیون به صورتم زدم و رفتم رو تخت دراز بکشم که روی تخت یه چیز رو تخت بر آمده بود ، پتو رو کنار زدم دیدم یه مرد رو تخ.ت خوابیده که......
🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀
برای ادامه ۲۰ تا لایک و ۲۰ تا کامنت
🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀
#قمار #فیک #وانشات #سناریو #رمان #داستان #نیکا_شاکرمی #نیکا #مهسا_امینی #خدا #تهیونگ #فیلیکس #ا.ت #جونگ_کوک #جونگکوک #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#عشقانه #کمدی #خنده #غمگین
The fierce lord of🥀🍷
داشتم به عمارت نگاه میکردم که دیدم یه مرد با لباس های خونگی ولی خیلی خیلی جذاب از بالای پله های عمارت پایین اومد .
قد بلندی داشت با صورتی جذاب و زیبا . داشتم نگاهش میکردم که کجا میره که یهو یه زن با سر و وضع عالی اومد و متکبرانه خوش آمد گفت و با یه حرکت دستور داد که همراهش برم .
منم بدون هیچ حرفی باهاش رفتم تا ببینم چخبره .
بعد از کمی راه رفتن به یه در رسیدیم ، داخل که شدیم چشمام گرد شد....
یه اتاق بزرگ پر از لباس های زنونه و زیبا ......
ا.ت: ...ام.....ام... ببخشید میشه اسم شمارو بپرسم ؟
خانم : من مادر شوهرتم، کمی بعد بخاطر نگهبان ها باهات سرد رفتار کردم ، به دل نگیری عروس قشنگم.
ا.ت : اه بله حتما ، ممنون از دعوتتون .
خانم : تو دعوت نیستی تو دیگه صاحب پسرمی ، البته اگه تونستی .
ا.ت: اگه تونستم؟؟؟ ..... منظورتون..چیه؟
خانم : بعدا خودت میفهمی .
یه خورده سر کچ کردمو به دنبال مادرش رفتم ، از همه نوع کیف ، کفش ، لباس و .... برام گرفت و بسته کرد و دستور داد به اتاقم ببرن .
ولی اتاقم کجا بود ؟ همراه خانم بزرگ رفتم ، منو به سمت اتاق میبرد ، داخل که شدم تعجب کردم ، اتاقی بزرگ و زیبا ، دوبرابر خونه خودمون بود ، این فقط یه اتاق بود ولی به اندازه یه خونه بود .
رفتم و وسایلی که بهم داده بودن رو تمیز گذاشتم تو کمد ، لباس مادرم که تنم بود رو بیرون آوردم و تمیز گذاشتم تو کمد ، با لباس ز.یری که تنم بود به سمت ح.مام اتاق رفتم و داخل وان رو پر از آب گرم کردم ، به داخل ح.مام که نگاه کردم یه سطل پر از گل های با طراوت بود ، یه خورده ازشون داخل آب ریختم که بوی آب رو عوض و خوش بو کرد .
داخل وان رفتم و بدنمو خوب شستم .بعداز یک ساعت از حم.ام بیرون اومدم و با حوله دور خودم رو بستم و از اتاق حم.ام اومدم بیرون و رفتم جلو آینه ، موهامو شونه زدم و کمی لوسیون به صورتم زدم و رفتم رو تخت دراز بکشم که روی تخت یه چیز رو تخت بر آمده بود ، پتو رو کنار زدم دیدم یه مرد رو تخ.ت خوابیده که......
🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀
برای ادامه ۲۰ تا لایک و ۲۰ تا کامنت
🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀
#قمار #فیک #وانشات #سناریو #رمان #داستان #نیکا_شاکرمی #نیکا #مهسا_امینی #خدا #تهیونگ #فیلیکس #ا.ت #جونگ_کوک #جونگکوک #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#عشقانه #کمدی #خنده #غمگین
۱۹.۷k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.