خیانت. ( پارت ۳)
#خیانت
پارت3
جونگکوک
بعد از اینکه تهیونگ رو گذاشتم عمارت با چند تا از بادیگارد هام رفتم بیرون
بعد از چند ساعت برگشتم رفتم توی عمارت
رفتم به سمت اتاق در رو باز کردم
صفحه ای رو دیدم که با دیدنش
خشکم زد تهیونگ روی تخت نبود
رفتم از اتاق بیرون داشتم کل عمارت رو میگشتم
جونگکوک :آجومااااااااااا(با عربده
آجومااااااااا،آجومااااا
آجوما:بلع آقا(با گریه و بغض)
جونگکوک:آجوما تهیونگ کجاس(با عصبانیت
آجوما:لطفا.....لطفا ...لطفا آروم باشین تا بهتون بگم (با گریه بغض)
جونگکوک
آجوما خدمتکار مهربونی بود من همیشه با اون خیلی خوب بودم البته با خدمتکار های دیگه هم خوب بودم ولی با آجوما بیشتر
وقتی گريه اش رو در آوردم انگار یک
حس پشیمونی بدی بهم دست داد
وقتی اشک هاش رو دیدم چند ثانیه از خودم
متنفر شدم بغلش کردم و گفتم
جونگکوک:آجوما اون تموم زندگی منه کجاس
(ایندفعه با لحن آروم)
اجوما:قربان شما گفتید یک برده مرد رو بفرستم بار های ون های حیاط رو بریزه توی انبار منم دیدم همه برده ها سرشون شلوغه
بخاطر همین آقای کیم رو فرستادم حیاط
لطفا منو ببخشید(با بغض)
جونگکوک:باش باشه گریه نکن الان تهیونگ تو حیاطه?ارع?
آجوما:باید تو حیاط باشه
جونگکوک:وقتی فهمیدم تهیونگ رو به عنوان برده فرستادن که اون بار های سنگین رو توی اون سرما ببره توی انبار انگار یک پارچ آب یخ روم خالی کردن خیلی حس بدی بود
خیلی ناراحت بودم رفتم تو حیاط همه جا دنبالش گشتم بعد دم انبار پیداش کردم
فرشته نازم انقدر سختی کشیده بو بیهوش
شده بود رفتم کنا رش نشستم
جونگکوک:ببخشید کیم تهیونگ
لطفا بیدار شو ،خواهش میکنم(همه اینا رو با گریه گفت)
بعد برآید بغلش کردم، بردمش توی عمارت از اتاقی که بهش داده بودم لباس های خودش رو برداشتم و بردمش توی اتاق خودم اون لباس های بردگی رو از تنش در آوردم بعد لباس های خودش رو بهش پُشوندم
ادامه دارد...
ری اکت بدید.?
پارت3
جونگکوک
بعد از اینکه تهیونگ رو گذاشتم عمارت با چند تا از بادیگارد هام رفتم بیرون
بعد از چند ساعت برگشتم رفتم توی عمارت
رفتم به سمت اتاق در رو باز کردم
صفحه ای رو دیدم که با دیدنش
خشکم زد تهیونگ روی تخت نبود
رفتم از اتاق بیرون داشتم کل عمارت رو میگشتم
جونگکوک :آجومااااااااااا(با عربده
آجومااااااااا،آجومااااا
آجوما:بلع آقا(با گریه و بغض)
جونگکوک:آجوما تهیونگ کجاس(با عصبانیت
آجوما:لطفا.....لطفا ...لطفا آروم باشین تا بهتون بگم (با گریه بغض)
جونگکوک
آجوما خدمتکار مهربونی بود من همیشه با اون خیلی خوب بودم البته با خدمتکار های دیگه هم خوب بودم ولی با آجوما بیشتر
وقتی گريه اش رو در آوردم انگار یک
حس پشیمونی بدی بهم دست داد
وقتی اشک هاش رو دیدم چند ثانیه از خودم
متنفر شدم بغلش کردم و گفتم
جونگکوک:آجوما اون تموم زندگی منه کجاس
(ایندفعه با لحن آروم)
اجوما:قربان شما گفتید یک برده مرد رو بفرستم بار های ون های حیاط رو بریزه توی انبار منم دیدم همه برده ها سرشون شلوغه
بخاطر همین آقای کیم رو فرستادم حیاط
لطفا منو ببخشید(با بغض)
جونگکوک:باش باشه گریه نکن الان تهیونگ تو حیاطه?ارع?
آجوما:باید تو حیاط باشه
جونگکوک:وقتی فهمیدم تهیونگ رو به عنوان برده فرستادن که اون بار های سنگین رو توی اون سرما ببره توی انبار انگار یک پارچ آب یخ روم خالی کردن خیلی حس بدی بود
خیلی ناراحت بودم رفتم تو حیاط همه جا دنبالش گشتم بعد دم انبار پیداش کردم
فرشته نازم انقدر سختی کشیده بو بیهوش
شده بود رفتم کنا رش نشستم
جونگکوک:ببخشید کیم تهیونگ
لطفا بیدار شو ،خواهش میکنم(همه اینا رو با گریه گفت)
بعد برآید بغلش کردم، بردمش توی عمارت از اتاقی که بهش داده بودم لباس های خودش رو برداشتم و بردمش توی اتاق خودم اون لباس های بردگی رو از تنش در آوردم بعد لباس های خودش رو بهش پُشوندم
ادامه دارد...
ری اکت بدید.?
۵.۵k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.