عشق مافیایی p:اخر
ا/ت:اسرارت از اینکه من وکیلت بشم چی بود ؟..
با دست زخم پیشونیش و لمس کرد و صورتش جمع شد ...
تهیونگ:یه جورایی ازت خوشم اومده بود ...کار بلد بودی ...به دردم میخوردی!
ا/ت:اما من قبول نکردم...
تهیونگ:منم اسرار نکردم چون بعدش خودت میومدی سمتم...
ا/ت:نمیومدم
تهیونگ:میومدی...
ا/ت:فکرشم خنده داره عمرا...
نیش خندی زد و گفت:الان فرقی نداره شما وکیل شخصیه منی ....نیستی؟
خاصم با قاطعیت بگم ن ...ک یاد شرطی افتادم ک دادم و خاک تو سر بی حواست کنن. اهه..
ا/ت:کی چی...
تهیونگ:پس هستی ...خوشبختم از اشنایتون خانم وکیل لی ا/ت...
منم با مسخرگی مثل خودش گفتم: همچنین اقای مافیای اسیا ...
خندش بلند تر شد ... : هیی کسی تا حالا جرات نکرده اینطور صدام بزنه..
ا/ت:از اونجایی ک وکیلتون هستم و شمام موکل بنده پس من اخیتار تام دارم ک هر جور دلم میخواد موکلم و صدا بزنم!..
سوتی زد و گفت:اوه ..کی میره این همه راه و...
(یک ماه بعد)
تهیونگ:چک و خوابوندی تو بانک..
ا/ت:بله
تهیونگ:با اقای چان ووک حرف زدی راجب قرار داد امروز
ا/ت:بله
تهیونگ:پرونده ها رو دادی دست کوک بده به قاضی پرونده
ا/ت:انجام شده..
وقتی وارد اسانسور شدیم و در بسته شد دستم و گرفت و برگردوند سمت خودش ک با تعجب خیره شدم بهش....
اومد جلو و کنار گوشم پیچ زد :واسه همینه میگم وکیل مورد علاقه می!..
با بهت بهش نگاه کردم ....این یه ماه همه کاراش و راست و ریست کردم و بهترین خودم و نشون دادم ..برعکس اون ک توی عمارت خودش یکی دیگ بود .زمین تا اسمون فرق میکرد ...خیلی جدی و خشک بود ..ولی وقتی تنها میشدیم همون مافیا نابلد بود ....از بهتم کم کردم همنطور مثل خودش گفتم:بیخود نیست ک همه دنبال وکیلی مثل منن ! ...
اخم کرده گفت:من ک وکیلم و سفت چسبیدم به کسیم نمیدمش... گور بابای بقیه..
متعجب از حرفش فقط نگاش میکردم ک اخمش کمرنگ تر شد...دستم و ول کرد ک در اسانسور همون موقع باز شد و دوباره توی جلد خشک خودش رفت عمرا اگه کسی باور میکرد این همون مافیا کنه ی بوده باشه...تا سوار شدن توی ماشین دوتامون چیزی نگفتم ...وقتی ماشین به حرکت در اومد برگشت سمتم :خب کجا بودیم...
ابرو انداختم بالا و گفتم: اینکه وکیلی مثل من پیدا نمیکنی!..
تهیونگ:اون ک صد در صد....
جلو تر اومد و روبه روی صورتم وایستاد...
ا/ت:دا...داری چیکار میکنی..
تهیونگ:کاری ک دلم میخواد....نگو ک قلب تو اینو نمیگه!
با تند شدن رتیم قلبم ..نزدیک بود از قفسه سینم بزنه بیرون و صداش توی کل بدنم میپیچید ....من ک از ابراز علاقه هر مردی متنفر بودم حالا رو به روی این مافیا خطرناکی ک از اول شمشیر از رو بسته بودیم کم اوردم...لب باز کرد و اروم گفت:پرونده کارام دست توئه....
بی هوا ریز سر تکون دادم ک گفت:میتونم پرونده زندگیمم بدم دستت؟
زبونم بند اومده بود و نمیدونستم باید چی بگم ...قبل از اینکه زبونم باز شه گفت:سکوتت و علامت رضایتت میدونم...
و لبشو گذاشت روی لبم انقد اروم و با ملایمت بوسید ک نتونستم در برابرش مقاومت کنم و کاری نکنم... باور اینکه این همون مافیا بی روح ...سخت بود خیلی سخت...
با دست زخم پیشونیش و لمس کرد و صورتش جمع شد ...
تهیونگ:یه جورایی ازت خوشم اومده بود ...کار بلد بودی ...به دردم میخوردی!
ا/ت:اما من قبول نکردم...
تهیونگ:منم اسرار نکردم چون بعدش خودت میومدی سمتم...
ا/ت:نمیومدم
تهیونگ:میومدی...
ا/ت:فکرشم خنده داره عمرا...
نیش خندی زد و گفت:الان فرقی نداره شما وکیل شخصیه منی ....نیستی؟
خاصم با قاطعیت بگم ن ...ک یاد شرطی افتادم ک دادم و خاک تو سر بی حواست کنن. اهه..
ا/ت:کی چی...
تهیونگ:پس هستی ...خوشبختم از اشنایتون خانم وکیل لی ا/ت...
منم با مسخرگی مثل خودش گفتم: همچنین اقای مافیای اسیا ...
خندش بلند تر شد ... : هیی کسی تا حالا جرات نکرده اینطور صدام بزنه..
ا/ت:از اونجایی ک وکیلتون هستم و شمام موکل بنده پس من اخیتار تام دارم ک هر جور دلم میخواد موکلم و صدا بزنم!..
سوتی زد و گفت:اوه ..کی میره این همه راه و...
(یک ماه بعد)
تهیونگ:چک و خوابوندی تو بانک..
ا/ت:بله
تهیونگ:با اقای چان ووک حرف زدی راجب قرار داد امروز
ا/ت:بله
تهیونگ:پرونده ها رو دادی دست کوک بده به قاضی پرونده
ا/ت:انجام شده..
وقتی وارد اسانسور شدیم و در بسته شد دستم و گرفت و برگردوند سمت خودش ک با تعجب خیره شدم بهش....
اومد جلو و کنار گوشم پیچ زد :واسه همینه میگم وکیل مورد علاقه می!..
با بهت بهش نگاه کردم ....این یه ماه همه کاراش و راست و ریست کردم و بهترین خودم و نشون دادم ..برعکس اون ک توی عمارت خودش یکی دیگ بود .زمین تا اسمون فرق میکرد ...خیلی جدی و خشک بود ..ولی وقتی تنها میشدیم همون مافیا نابلد بود ....از بهتم کم کردم همنطور مثل خودش گفتم:بیخود نیست ک همه دنبال وکیلی مثل منن ! ...
اخم کرده گفت:من ک وکیلم و سفت چسبیدم به کسیم نمیدمش... گور بابای بقیه..
متعجب از حرفش فقط نگاش میکردم ک اخمش کمرنگ تر شد...دستم و ول کرد ک در اسانسور همون موقع باز شد و دوباره توی جلد خشک خودش رفت عمرا اگه کسی باور میکرد این همون مافیا کنه ی بوده باشه...تا سوار شدن توی ماشین دوتامون چیزی نگفتم ...وقتی ماشین به حرکت در اومد برگشت سمتم :خب کجا بودیم...
ابرو انداختم بالا و گفتم: اینکه وکیلی مثل من پیدا نمیکنی!..
تهیونگ:اون ک صد در صد....
جلو تر اومد و روبه روی صورتم وایستاد...
ا/ت:دا...داری چیکار میکنی..
تهیونگ:کاری ک دلم میخواد....نگو ک قلب تو اینو نمیگه!
با تند شدن رتیم قلبم ..نزدیک بود از قفسه سینم بزنه بیرون و صداش توی کل بدنم میپیچید ....من ک از ابراز علاقه هر مردی متنفر بودم حالا رو به روی این مافیا خطرناکی ک از اول شمشیر از رو بسته بودیم کم اوردم...لب باز کرد و اروم گفت:پرونده کارام دست توئه....
بی هوا ریز سر تکون دادم ک گفت:میتونم پرونده زندگیمم بدم دستت؟
زبونم بند اومده بود و نمیدونستم باید چی بگم ...قبل از اینکه زبونم باز شه گفت:سکوتت و علامت رضایتت میدونم...
و لبشو گذاشت روی لبم انقد اروم و با ملایمت بوسید ک نتونستم در برابرش مقاومت کنم و کاری نکنم... باور اینکه این همون مافیا بی روح ...سخت بود خیلی سخت...
۳۰۰.۹k
۲۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.