Gate of hope &30
ویو یویی
صبح با حس بوسه های گرم روی چشام بیدار شدم خواستم چشامو باز کنم که بوسه های هیونجین مانع کارم میشد..
یویی:یاا وایستا(خوابآلو)
هیونجین خندید و از کارش وایستاد
که یویی چشاشو باز کرد اتاق هنوز تاریک بود و به خاطر حضور پرده روشنایی خورشید اتاق رو روشن نکرده بود
هیونجین رو تخت کنارم دراز کشیده و موهامو نوازش میکرد با فکر اینکه دیگه قرار نیست فردا ببینمش چشامو بستم
هیونجین که نگران شده بود گفت:بیبیم حالت خوبه؟
یویی با غم تو صداش خندید و گفت:امروز آخرین روزه و قراره از این بیماری لعنتی نجاتت بدم!
هیونجین اینبار جدی شد و گفت:هیچ شانسی نیست یویی مگه نه؟!
یویی چشاشو باز کرده و دوباره به چشای مرد خوشکل روبه روش خیره شد و خندید
یویی:برخی اوقات برات کادو میفرسم هم؟
هیونجین بلند شد و گفت:میرم بیرون کار دارم صبحونت آمادس بخور..
هیونجین رفت بیرون و یویی دوباره بغضش گرفت درکش میکرد این دومین عشقش بود که باید ولش میکرد این مرد قراره برای سومین بار عاشق شه؟!
یویی نفسشو صدا دار بیرون داده و از تخت بلند شد موهاشو دم اسبی بست و رفت بیرون
یویی:هیچ نشه امروزو براش خوب کنم!!
دستشو بلند کرده و با یه بشکن زد چراغ های رنگارنگ بادکنک های هلیومی به وجود آورد
و با یه بشکن دیگر کیک و نوشیدنی درست کرد!
رفت آشپزخونه و صبحونشو خورد و ظرفارو با قدرتش شست و رفت اتاقش باید برای شب آماده میشد دوش بیست مینی گرفته و موهاشو سشوار زد و با اتو به بشتش هدایت کرد لباس مجلسی خوشگلش را پوشید و آرایش معمولی زد مثل فرشته ها شده بود:)(اسلاید دوم)
با صدای در کیکو به دستش گرفته و از اتاق رفت بیرون..
صبح با حس بوسه های گرم روی چشام بیدار شدم خواستم چشامو باز کنم که بوسه های هیونجین مانع کارم میشد..
یویی:یاا وایستا(خوابآلو)
هیونجین خندید و از کارش وایستاد
که یویی چشاشو باز کرد اتاق هنوز تاریک بود و به خاطر حضور پرده روشنایی خورشید اتاق رو روشن نکرده بود
هیونجین رو تخت کنارم دراز کشیده و موهامو نوازش میکرد با فکر اینکه دیگه قرار نیست فردا ببینمش چشامو بستم
هیونجین که نگران شده بود گفت:بیبیم حالت خوبه؟
یویی با غم تو صداش خندید و گفت:امروز آخرین روزه و قراره از این بیماری لعنتی نجاتت بدم!
هیونجین اینبار جدی شد و گفت:هیچ شانسی نیست یویی مگه نه؟!
یویی چشاشو باز کرده و دوباره به چشای مرد خوشکل روبه روش خیره شد و خندید
یویی:برخی اوقات برات کادو میفرسم هم؟
هیونجین بلند شد و گفت:میرم بیرون کار دارم صبحونت آمادس بخور..
هیونجین رفت بیرون و یویی دوباره بغضش گرفت درکش میکرد این دومین عشقش بود که باید ولش میکرد این مرد قراره برای سومین بار عاشق شه؟!
یویی نفسشو صدا دار بیرون داده و از تخت بلند شد موهاشو دم اسبی بست و رفت بیرون
یویی:هیچ نشه امروزو براش خوب کنم!!
دستشو بلند کرده و با یه بشکن زد چراغ های رنگارنگ بادکنک های هلیومی به وجود آورد
و با یه بشکن دیگر کیک و نوشیدنی درست کرد!
رفت آشپزخونه و صبحونشو خورد و ظرفارو با قدرتش شست و رفت اتاقش باید برای شب آماده میشد دوش بیست مینی گرفته و موهاشو سشوار زد و با اتو به بشتش هدایت کرد لباس مجلسی خوشگلش را پوشید و آرایش معمولی زد مثل فرشته ها شده بود:)(اسلاید دوم)
با صدای در کیکو به دستش گرفته و از اتاق رفت بیرون..
۱۲.۹k
۱۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.