*شیرین*
*شیرین*
نشسته بودم رو نیمکت منتظرش ولی خبری نبود
- سلام
برگشتم لبخند زد وگفت : ببخشید مامانم حالش یکم بد بود دیر شد
- اشکال نداره مامانت چش بود
- چیزی مهمی نیست .دوستت نیومد
- نه
هر بار می خواستم امیر ببینم نفسم همراهم بود انقدر می دونستم نباید اعتماد کنم ولی امروز نفس نیومد
- بریم یه چیزی بخوریم
- کجا
نگام کرد وگفت : از من می ترسی
- ترس...ترس که نه ...من ...
- خیلی خوب بهت حق میدم هرچی تو بگی این کافه نزدیک پارکم نمیای ؟!!
خندم گرفت بلند شدم با فاصله ازش ایستادم که راه می رفتیم برگشت نگام کرد ولبخند زد تو کافه خلوت بود کنار پنجره نشستیم سفارش کیک وقهوه برای خودش داد برای منم کیک شکلاتی هر دوساکت بودیم از نگاهاش خجالت می کشیدم
- شیرین
نگاش کردم آروم گفت : من فقط دو هفته دیگه اینجام چیکار کنم
-بری کجا
- من که بهت گفتم کجا می دونی که اینجا درس نمی خونم
- آها...یادم رفت
تو سکوت نگام می کرد کلافه نگاش کردم وگفتم : برای همیشه که نمی ری
- چقدر دل سنگی تو دختر
اخم کردم سرمو پایین انداختم
- من چند سالمه
- هر حرفی میشه اینو میگی من چیکار به سن وسالت دارم مگه بچه ای شیرین
- خانوادم مخالفت می کنن
- خودم باهاشون حرف می زنم همین امروز
- نه
- چرا نه
- من آمادگی ندارم توگفتی به من فرصت میدی
- میدم شده قید درس وزندگیم بزنم این کارو می کنم ولی تو هیچی نمیگی نمی زاری هم با خانوادت حرف بزنم
- من ....
- تو چی .فقط بگو مشکلت چیه؟!
- احساس تو
متحیر گفت : احساسم .یعنی چی ؟!
سرمو پایین انداختم
- شیرین ...جواب منو بده
- به احساست شک دارم
متعجب نگام می کرد نمی دونم چقدر گذشت از نگاهش خسته شدم وتو چشای پر خونش نگاه کردم یهو بلند شد ورفت ومن مات به جای خالیش نگاه می کردم
نشسته بودم رو نیمکت منتظرش ولی خبری نبود
- سلام
برگشتم لبخند زد وگفت : ببخشید مامانم حالش یکم بد بود دیر شد
- اشکال نداره مامانت چش بود
- چیزی مهمی نیست .دوستت نیومد
- نه
هر بار می خواستم امیر ببینم نفسم همراهم بود انقدر می دونستم نباید اعتماد کنم ولی امروز نفس نیومد
- بریم یه چیزی بخوریم
- کجا
نگام کرد وگفت : از من می ترسی
- ترس...ترس که نه ...من ...
- خیلی خوب بهت حق میدم هرچی تو بگی این کافه نزدیک پارکم نمیای ؟!!
خندم گرفت بلند شدم با فاصله ازش ایستادم که راه می رفتیم برگشت نگام کرد ولبخند زد تو کافه خلوت بود کنار پنجره نشستیم سفارش کیک وقهوه برای خودش داد برای منم کیک شکلاتی هر دوساکت بودیم از نگاهاش خجالت می کشیدم
- شیرین
نگاش کردم آروم گفت : من فقط دو هفته دیگه اینجام چیکار کنم
-بری کجا
- من که بهت گفتم کجا می دونی که اینجا درس نمی خونم
- آها...یادم رفت
تو سکوت نگام می کرد کلافه نگاش کردم وگفتم : برای همیشه که نمی ری
- چقدر دل سنگی تو دختر
اخم کردم سرمو پایین انداختم
- من چند سالمه
- هر حرفی میشه اینو میگی من چیکار به سن وسالت دارم مگه بچه ای شیرین
- خانوادم مخالفت می کنن
- خودم باهاشون حرف می زنم همین امروز
- نه
- چرا نه
- من آمادگی ندارم توگفتی به من فرصت میدی
- میدم شده قید درس وزندگیم بزنم این کارو می کنم ولی تو هیچی نمیگی نمی زاری هم با خانوادت حرف بزنم
- من ....
- تو چی .فقط بگو مشکلت چیه؟!
- احساس تو
متحیر گفت : احساسم .یعنی چی ؟!
سرمو پایین انداختم
- شیرین ...جواب منو بده
- به احساست شک دارم
متعجب نگام می کرد نمی دونم چقدر گذشت از نگاهش خسته شدم وتو چشای پر خونش نگاه کردم یهو بلند شد ورفت ومن مات به جای خالیش نگاه می کردم
۶.۵k
۲۵ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.