ازدواج اجباری پارت 15
سانامی کشون کشون و لنگ زنان خودشو رسوند تا
دست شویی و خوشو تو آیینه نگاه کرد.
صورتش داغون شده بود .
به صورتش آبی زد و ضد عفونیش کرد.و رفت اتاقش .
اون شب با گریه خوابش بورد.
صبـــــ
وارد مدرسه شد و بدون هیچ حرفی نشست.
یهو یکی صورتشو به زور چرخوند.
جیمین :صورتت چی شده؟؟
سانامی صورتشو کشید .
سانامی:هیچی!
ناگهان جیمین دستشو کشید و کشان کشان بردش بیرون از کلاس. کشوندش و بردش تو یکی از کلاسا که خالی بود.
سانامی :ای ای دستم. خیلی سفت گرفتیشششش.
جیمین :اه .. ببخشید.....بابات دوباره زدت؟؟
سانامی :اوهوم.🥺
چجوری زد که اونجوری شدی؟؟ خیلی سنگدله😠
سانامی :مث اینکه حال تو خوبه.!
جیمین لباسشو کشید بالا.
سانامی :هههههههههه 😱 پهلو هات چی شدن . چرا اینقدر کبودن؟! توکه کاری نکردی!!!
جیمین :نه نکردم ولی بابام فهمید دست به یکی کردیم!
سانامی ویو :
چقدر شکمش عضله ایه! چه سیکس پک هایی!
( پ. ن:ببین تو این موقعیت به چی فکر میکنه😅)
سانامی بدون فکر بغلش کرد .
سانامی :بغل کردن به آدم حس آرامش میده.
احساس امنیت.
قدش خیلی کوتاه بود به خاطر همین سرش رو به سینه های جیمین تکیه داد و اروم اروم پشت جیمین رو نوازش میداد.
حالا دیگه اونقدری که قبلا از جیمین متنفر بود ، نبود. شاید یکمم دوسش داشت.
جیمین ویو:
راست میگه! همین بغل کوچیک بهم حس یه آرامش بزرگ رو میده.
راس میگفتن سانامی خیلی نازه. مخصوصا موقع گند کاریاش.
جیمین هم انگار حس هایی به سانامی پیدا کرده بود.
ولی جفتشون این حسو انکار میکردن.
سانامی خواست از جیمین جدا شه که جیمین چسبوندنش به خودش.
جیمین :میشه یکم دیگه این جوری بمونیم؟؟
زیییییییینننننگ
زنگ خورد و همگی وارد کلاس شدن.
معلم وارد شد و شروع به صحبت کردن کرد.
&بچه ها امروز میخوام برگه امتحانی تون رو بدم.
.........
اسم چندتا از بچه ها رو برد
&پارک جیمین :100
&استیو :80
&کلارا :85
&لیدی:79
&مکس :90
&سانامی :99
&بقیه بچه ها هم پایین 50 بودن.
پرش زمانی
4 هفته بعد
سانو :خانم.عاقا اومدن برای اینکه برید خرید لباس عروسی و غیره ....
سانامی :اااااااااه درسته ، یه ماه دیگه عروسیه.!
سانامی بلند شد. یه لباس جذب یه کت کوتاه سفید روش یه شلوار قد نود مشکی پوشید.
یه آرایش هات کرد و موهاشو دم اسبی بست. و رفت پایین .
سانامی :هاااااای
جیمین :بیا بالا.
پرش زمانی
2ساعت بعد
جیمین :اااااااااااه..... هیچی نخریدی!!!
سانامی :خو بمنچه... لباس خوشگل ندیدم
سانامی :وااااااااااااااای پشمککککککک.
موووووخاااااام جیمین کیفمو یادم رفت... برام پشمگ بگیییرر.
جیمین :مگه بچه ای😑
سانامی :عههههههه بخر دیگه گداااااا.
جیمین :هوووووووووف...
جیمین رفت اون ور و با یه پشمک برگشت.
جیمین:بیا..... حالا بریم؟؟
سانامی :اوهوم اوهوم برییییییم.😊
چند قدم جلو تر
سانامی :واااااااای عروسکککک.
واااای این عوسکه چقدر شبیه توعه. اوخ خدااااا گوگولی لی
جیمین بدون هیچ حرفی وارد مغازه شد. عروسک رو خرید و اورد داد به سانامی.
جیمین ویو :
وااااااااای داره روانیم میکنهههههه. این چرا اینقدر نازه؟؟؟؟ چرا نمیشه به اون صورتش نه گفت؟؟؟ خیلی کیوته.!
سانامی با تعجب جیمین و نگاه می کرد که جیمین دستش رو گرفت و کشوندش به سمت ماشین .
سانامی وارد ماشین شد. و راه افتادن
چند مین بعد
سانامی :جیییییییییغ.
جیمین :کوفت، پد صگ چه مرگته؟؟
سانامی : بستتتتتتننننننننیییییییی
جیمین :جدی الان جا داری!؟
سانامی :اوهوم.
جیمین زد بغل و پیاده شد. سانامی هم زودی زد از ماشین پایین.
جیمین :تو کجا؟؟
سانامی :خودم میخوام انتخاب کنم خووو! 🥺
جیمین ویو :
یکم دیگه به این جور نگاه کردن و این کاراش ادامه بده نمی تونم جلو خودمو بگیرم.
جیمین بی توجه به حرف سانامی سرش رو انداخت پایین رو رفت.
سانامی هم دنبالش دوید .
*سلام عاقا فالوده میخواید یا بستنی!؟
سانامی :بستنییییی!
جیمین یه بستنی لطفا.
*دوس دخترتونن؟ خیلی ناز و خوشگله. خیلی کیوته.
جیمین :زود بستنی تو انتخاب کن( عصبی )
شما هم بستنی رو بدید سریع.( با صدای نسبتا بلند )
*اوه اوه چه غیرتی هم داره رو دوس دخترش.
سانامی : 😖 هیچم این جور نیست.
جیمین :😠
بستنی رو خریدن و رفتن داخل ماشین.
سانامی با لذت بستنی رو میخورد و یکم هم تو شوک بود.
دست شویی و خوشو تو آیینه نگاه کرد.
صورتش داغون شده بود .
به صورتش آبی زد و ضد عفونیش کرد.و رفت اتاقش .
اون شب با گریه خوابش بورد.
صبـــــ
وارد مدرسه شد و بدون هیچ حرفی نشست.
یهو یکی صورتشو به زور چرخوند.
جیمین :صورتت چی شده؟؟
سانامی صورتشو کشید .
سانامی:هیچی!
ناگهان جیمین دستشو کشید و کشان کشان بردش بیرون از کلاس. کشوندش و بردش تو یکی از کلاسا که خالی بود.
سانامی :ای ای دستم. خیلی سفت گرفتیشششش.
جیمین :اه .. ببخشید.....بابات دوباره زدت؟؟
سانامی :اوهوم.🥺
چجوری زد که اونجوری شدی؟؟ خیلی سنگدله😠
سانامی :مث اینکه حال تو خوبه.!
جیمین لباسشو کشید بالا.
سانامی :هههههههههه 😱 پهلو هات چی شدن . چرا اینقدر کبودن؟! توکه کاری نکردی!!!
جیمین :نه نکردم ولی بابام فهمید دست به یکی کردیم!
سانامی ویو :
چقدر شکمش عضله ایه! چه سیکس پک هایی!
( پ. ن:ببین تو این موقعیت به چی فکر میکنه😅)
سانامی بدون فکر بغلش کرد .
سانامی :بغل کردن به آدم حس آرامش میده.
احساس امنیت.
قدش خیلی کوتاه بود به خاطر همین سرش رو به سینه های جیمین تکیه داد و اروم اروم پشت جیمین رو نوازش میداد.
حالا دیگه اونقدری که قبلا از جیمین متنفر بود ، نبود. شاید یکمم دوسش داشت.
جیمین ویو:
راست میگه! همین بغل کوچیک بهم حس یه آرامش بزرگ رو میده.
راس میگفتن سانامی خیلی نازه. مخصوصا موقع گند کاریاش.
جیمین هم انگار حس هایی به سانامی پیدا کرده بود.
ولی جفتشون این حسو انکار میکردن.
سانامی خواست از جیمین جدا شه که جیمین چسبوندنش به خودش.
جیمین :میشه یکم دیگه این جوری بمونیم؟؟
زیییییییینننننگ
زنگ خورد و همگی وارد کلاس شدن.
معلم وارد شد و شروع به صحبت کردن کرد.
&بچه ها امروز میخوام برگه امتحانی تون رو بدم.
.........
اسم چندتا از بچه ها رو برد
&پارک جیمین :100
&استیو :80
&کلارا :85
&لیدی:79
&مکس :90
&سانامی :99
&بقیه بچه ها هم پایین 50 بودن.
پرش زمانی
4 هفته بعد
سانو :خانم.عاقا اومدن برای اینکه برید خرید لباس عروسی و غیره ....
سانامی :اااااااااه درسته ، یه ماه دیگه عروسیه.!
سانامی بلند شد. یه لباس جذب یه کت کوتاه سفید روش یه شلوار قد نود مشکی پوشید.
یه آرایش هات کرد و موهاشو دم اسبی بست. و رفت پایین .
سانامی :هاااااای
جیمین :بیا بالا.
پرش زمانی
2ساعت بعد
جیمین :اااااااااااه..... هیچی نخریدی!!!
سانامی :خو بمنچه... لباس خوشگل ندیدم
سانامی :وااااااااااااااای پشمککککککک.
موووووخاااااام جیمین کیفمو یادم رفت... برام پشمگ بگیییرر.
جیمین :مگه بچه ای😑
سانامی :عههههههه بخر دیگه گداااااا.
جیمین :هوووووووووف...
جیمین رفت اون ور و با یه پشمک برگشت.
جیمین:بیا..... حالا بریم؟؟
سانامی :اوهوم اوهوم برییییییم.😊
چند قدم جلو تر
سانامی :واااااااای عروسکککک.
واااای این عوسکه چقدر شبیه توعه. اوخ خدااااا گوگولی لی
جیمین بدون هیچ حرفی وارد مغازه شد. عروسک رو خرید و اورد داد به سانامی.
جیمین ویو :
وااااااااای داره روانیم میکنهههههه. این چرا اینقدر نازه؟؟؟؟ چرا نمیشه به اون صورتش نه گفت؟؟؟ خیلی کیوته.!
سانامی با تعجب جیمین و نگاه می کرد که جیمین دستش رو گرفت و کشوندش به سمت ماشین .
سانامی وارد ماشین شد. و راه افتادن
چند مین بعد
سانامی :جیییییییییغ.
جیمین :کوفت، پد صگ چه مرگته؟؟
سانامی : بستتتتتتننننننننیییییییی
جیمین :جدی الان جا داری!؟
سانامی :اوهوم.
جیمین زد بغل و پیاده شد. سانامی هم زودی زد از ماشین پایین.
جیمین :تو کجا؟؟
سانامی :خودم میخوام انتخاب کنم خووو! 🥺
جیمین ویو :
یکم دیگه به این جور نگاه کردن و این کاراش ادامه بده نمی تونم جلو خودمو بگیرم.
جیمین بی توجه به حرف سانامی سرش رو انداخت پایین رو رفت.
سانامی هم دنبالش دوید .
*سلام عاقا فالوده میخواید یا بستنی!؟
سانامی :بستنییییی!
جیمین یه بستنی لطفا.
*دوس دخترتونن؟ خیلی ناز و خوشگله. خیلی کیوته.
جیمین :زود بستنی تو انتخاب کن( عصبی )
شما هم بستنی رو بدید سریع.( با صدای نسبتا بلند )
*اوه اوه چه غیرتی هم داره رو دوس دخترش.
سانامی : 😖 هیچم این جور نیست.
جیمین :😠
بستنی رو خریدن و رفتن داخل ماشین.
سانامی با لذت بستنی رو میخورد و یکم هم تو شوک بود.
۱۹.۷k
۱۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.