فیک ازدواج اجباری P7
فیک ازدواج اجباری P7
ات: تهیونگ برات توضیح میدم
ته:خفه شو
ته ات رو بست به صندلی و ی شلاق نازکی برداشت
ته:بشمار
ات:لطفا
ته:گفتم بشمار
ویو ات
تو اتاق خواب بودم که ته امد منو برد تو اون اتاق که ازش میترسیدم منو بست به صندلی گفت بشمار من شموردم گریه نکردم فقط شمورد نمیدونم چرا آب از چشما میومد
ات:۲۹۷...۲۹۸..۲۹۹..۳۰۰ و سیاهی
ویو ته
دیدم بدن ات داره تمام خوب میاد رفتم بیرون بع خدمتکارا گفتم برید پیشش بعد ۲۰ مین یکیشون امد گفت ات نفس نمیکشه سریع رفتم ندیدم آره ات نفس نمیکشه سریع رفتم بغلش کردم بردم تو ماشین نفس میکشید اما خیلی کم دیدم داره صدام میزنه
ات:تهیونگ ... تهیونگ
ته:ات خوبی ببخشید که این کارو کردم
ات: میشه برای آخرین بار کوک رو ببینم لطفا
ته:تو داری میمیری بعد میگی کوک .... باشه
ته:ات
ات:.....
ته :اتتتتتتت
که سیدن بیمارستان
ته: اهای کسی اینجا نیست اهاییییی
پرستار : آقا چه تونه یواش این جا بیمارستانه
ته:لطفا به زنم کمک کنید
پرستا بیارید اینجا
ویو ته
ات رفت اتاق عمل ات بهم گفت که ته کوک بگم و گفتم بعد ۱۰ مین دیدم کوک و برادر ات امدن
کوک:تهیونگ چه غلطی با ات کردی هان
ته: من کاری نکرم(اره پس شوهر من بود ات رو زد 🙄)
سوهو: جونگ کوک دکتر امد
کوک: آقای دکتر چی شد
دکتر: بچه متاسفانه مرده و حال خانم تون خوب نیست
ته و کوک: چییییی
کوک شروع به گریه کردن کرد
سوهو:کوک ات خوب میشه
کوک: اون تهیونگ عوضی ..
تهیونگ کجاست
ویو ته
وقتی دکتر گفت ات حالش خوب نیست میدونستم کوک منو میکشه پس فرار کردم
ویو کوک
رفتم پیشه ات دیدم بدنش تموم گبوده
کوک: تهیونگ عوضی ببین با ات چی کار کرده
کوک سرش رو روی قلب ات گذاشت دیدم خیلی ضعیف میزنه بعد دو مین دیگه نزن صدای دستگاها بلند شد دکترا امدم
دکتر:آقا لطفا برید بیرون
ویو کوک
نه ات نباید بمیره نه تا وقتی من زند هستم دیدم دکترا روی ات پارچه سفیدی انداختن
کوک:نههههههه ات لطفاااا
ویو کوک
ات رو بردن الان ۳ ساعت گزاشته من هنوز او اتاقم میخواستم خودمو از پنجره پرت کنم پایین که دیدم....
بچه ها فردا تعطیله؟
ات: تهیونگ برات توضیح میدم
ته:خفه شو
ته ات رو بست به صندلی و ی شلاق نازکی برداشت
ته:بشمار
ات:لطفا
ته:گفتم بشمار
ویو ات
تو اتاق خواب بودم که ته امد منو برد تو اون اتاق که ازش میترسیدم منو بست به صندلی گفت بشمار من شموردم گریه نکردم فقط شمورد نمیدونم چرا آب از چشما میومد
ات:۲۹۷...۲۹۸..۲۹۹..۳۰۰ و سیاهی
ویو ته
دیدم بدن ات داره تمام خوب میاد رفتم بیرون بع خدمتکارا گفتم برید پیشش بعد ۲۰ مین یکیشون امد گفت ات نفس نمیکشه سریع رفتم ندیدم آره ات نفس نمیکشه سریع رفتم بغلش کردم بردم تو ماشین نفس میکشید اما خیلی کم دیدم داره صدام میزنه
ات:تهیونگ ... تهیونگ
ته:ات خوبی ببخشید که این کارو کردم
ات: میشه برای آخرین بار کوک رو ببینم لطفا
ته:تو داری میمیری بعد میگی کوک .... باشه
ته:ات
ات:.....
ته :اتتتتتتت
که سیدن بیمارستان
ته: اهای کسی اینجا نیست اهاییییی
پرستار : آقا چه تونه یواش این جا بیمارستانه
ته:لطفا به زنم کمک کنید
پرستا بیارید اینجا
ویو ته
ات رفت اتاق عمل ات بهم گفت که ته کوک بگم و گفتم بعد ۱۰ مین دیدم کوک و برادر ات امدن
کوک:تهیونگ چه غلطی با ات کردی هان
ته: من کاری نکرم(اره پس شوهر من بود ات رو زد 🙄)
سوهو: جونگ کوک دکتر امد
کوک: آقای دکتر چی شد
دکتر: بچه متاسفانه مرده و حال خانم تون خوب نیست
ته و کوک: چییییی
کوک شروع به گریه کردن کرد
سوهو:کوک ات خوب میشه
کوک: اون تهیونگ عوضی ..
تهیونگ کجاست
ویو ته
وقتی دکتر گفت ات حالش خوب نیست میدونستم کوک منو میکشه پس فرار کردم
ویو کوک
رفتم پیشه ات دیدم بدنش تموم گبوده
کوک: تهیونگ عوضی ببین با ات چی کار کرده
کوک سرش رو روی قلب ات گذاشت دیدم خیلی ضعیف میزنه بعد دو مین دیگه نزن صدای دستگاها بلند شد دکترا امدم
دکتر:آقا لطفا برید بیرون
ویو کوک
نه ات نباید بمیره نه تا وقتی من زند هستم دیدم دکترا روی ات پارچه سفیدی انداختن
کوک:نههههههه ات لطفاااا
ویو کوک
ات رو بردن الان ۳ ساعت گزاشته من هنوز او اتاقم میخواستم خودمو از پنجره پرت کنم پایین که دیدم....
بچه ها فردا تعطیله؟
۱.۳k
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.