بازی عشق شیطان پارت ۵۹
_P. . . 59_
هه این اومد شرکت و من داشتم می رفتم بیرون که برم.
کارلو: لااقل یه خداحافظی.
ژوئن: فعلا.
یه جون: بیخیالش فعلا کیفش کوکه.
جونگ هی: با اون برنامه ای که داره، معلومه.
لوکا: واقعا میخواد درخواست ازدواج بده؟
مین سو: چطوره نذارم و یکم اذیتشون کنم؟
سوهو: مگه مردم آزاری؟!
مین سو(خنده): شاید.
رفتم بیرون و دیدم که هه این اومده
رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.
هه این: حالا نمیخوای بگی که چه مراسمیه؟
ژوئن: حالا میبینی، ولی امروز خیلی خوشگل کردیا نکنه...
هه این: نه اینکه تو نکردی.
ژوئن: نکنه میخوای مخ یکی دیگه رو هم بزنی؟
هه این: همین که چند سال پیش مخ یه مافیا رو زدم برام کافیه.
ژوئن: آهان که اینطور. من به این راحتیا هم قبول نکردم که عاشق شدم.
هه این: اون که آره، یادمه.
ژوئن: امشب ممکنه یه سوالی ازت پرسیده بشه که شاید انتظارشو نداشته باشی.
هه این: چه سوالی؟
ژوئن: میبینی.
بعد کمی رسیدیم و پیاده شدیم.
هه این: مراسم اینجاس.
ژوئن: نه، خبری از مراسم نیست.
هه این: چی؟!
ژوئن(پوزخند): فقط یه قراره. بیا لااقل این شام رو به عنوان قرار در نظر بگیریم.
رفتیم داخل برای شام
.
.
.
بعد شام اومدیم بیرون و داشتیم توی یه همون پارک جنگلی قدم میزدیم...
و بعد قدم زدن به جای اصلی رسیدیم.
یه ویلایی اونجا هست که مال پدرم بود و من هم واسه ی برنامه امشب اونجارو آماده کردم.
هه این: ببینم نکنه این...
ژوئن: نه خونه ی دومم نیست، فقط باهام بیا، بعدش میفهمی.
رفتیم پشت ویلا که تدارکات اونجا بود.
جلوی چشماشو گرفتم و رفتیم جلوتر بعد چند لحظه که چشماشو باز کرد حسابی شوکه شده بود...
هه این: اینا...
ژوئن: اگه یه درخواستی بهت بدم قبولش میکنی؟
هه این: چه درخواستی؟
ژوئن: درخواست ازدواج.
هه این: چی؟! در... درخواست چی؟
ژوئن: ازدواج. آ نگران نباش میدونی که برای جوا بهت وقت کافی میدم.
هه این: آ آها خب...
هه این یکم خنده اش هم گرفته بود یه لحظه روشو برگردوند و منم از فرصت استفاده کردم...
ویو هه این:
یه لحظه رومو برگردوندم و خنده ام هم گرفته بود.
خواستم پس رومو برگردونمو
هه این: خب، واقعا جایِ...
که این بار صحنه ای رو دیدم که شوکه شدم.
ژوئن: گفتم که بهت وقت میدم. جوابت؟ درخواست ازدواجم رو قبول میکنی؟
هه این: خب من.
ژوئن: باهام ازدواج میکنی؟
هه این(با خنده): خب مگه دلیلی هم برای قبول نکردن دارم؟
ژوئن داشت میخندید.
هه این: به چی میخندی.
ژوئن: آ نه نه هیچی.
که پس بلند شد...
ژوئن: اجازه ست؟
هه این: واسه ی چی؟
ژوئن: حلقه.
هه این: آ البته.
...
هه این: پس خودت
ژوئن(با خنده): خودم دارم تا لااقل فکر نکنن که مجردم...
هه این اومد شرکت و من داشتم می رفتم بیرون که برم.
کارلو: لااقل یه خداحافظی.
ژوئن: فعلا.
یه جون: بیخیالش فعلا کیفش کوکه.
جونگ هی: با اون برنامه ای که داره، معلومه.
لوکا: واقعا میخواد درخواست ازدواج بده؟
مین سو: چطوره نذارم و یکم اذیتشون کنم؟
سوهو: مگه مردم آزاری؟!
مین سو(خنده): شاید.
رفتم بیرون و دیدم که هه این اومده
رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.
هه این: حالا نمیخوای بگی که چه مراسمیه؟
ژوئن: حالا میبینی، ولی امروز خیلی خوشگل کردیا نکنه...
هه این: نه اینکه تو نکردی.
ژوئن: نکنه میخوای مخ یکی دیگه رو هم بزنی؟
هه این: همین که چند سال پیش مخ یه مافیا رو زدم برام کافیه.
ژوئن: آهان که اینطور. من به این راحتیا هم قبول نکردم که عاشق شدم.
هه این: اون که آره، یادمه.
ژوئن: امشب ممکنه یه سوالی ازت پرسیده بشه که شاید انتظارشو نداشته باشی.
هه این: چه سوالی؟
ژوئن: میبینی.
بعد کمی رسیدیم و پیاده شدیم.
هه این: مراسم اینجاس.
ژوئن: نه، خبری از مراسم نیست.
هه این: چی؟!
ژوئن(پوزخند): فقط یه قراره. بیا لااقل این شام رو به عنوان قرار در نظر بگیریم.
رفتیم داخل برای شام
.
.
.
بعد شام اومدیم بیرون و داشتیم توی یه همون پارک جنگلی قدم میزدیم...
و بعد قدم زدن به جای اصلی رسیدیم.
یه ویلایی اونجا هست که مال پدرم بود و من هم واسه ی برنامه امشب اونجارو آماده کردم.
هه این: ببینم نکنه این...
ژوئن: نه خونه ی دومم نیست، فقط باهام بیا، بعدش میفهمی.
رفتیم پشت ویلا که تدارکات اونجا بود.
جلوی چشماشو گرفتم و رفتیم جلوتر بعد چند لحظه که چشماشو باز کرد حسابی شوکه شده بود...
هه این: اینا...
ژوئن: اگه یه درخواستی بهت بدم قبولش میکنی؟
هه این: چه درخواستی؟
ژوئن: درخواست ازدواج.
هه این: چی؟! در... درخواست چی؟
ژوئن: ازدواج. آ نگران نباش میدونی که برای جوا بهت وقت کافی میدم.
هه این: آ آها خب...
هه این یکم خنده اش هم گرفته بود یه لحظه روشو برگردوند و منم از فرصت استفاده کردم...
ویو هه این:
یه لحظه رومو برگردوندم و خنده ام هم گرفته بود.
خواستم پس رومو برگردونمو
هه این: خب، واقعا جایِ...
که این بار صحنه ای رو دیدم که شوکه شدم.
ژوئن: گفتم که بهت وقت میدم. جوابت؟ درخواست ازدواجم رو قبول میکنی؟
هه این: خب من.
ژوئن: باهام ازدواج میکنی؟
هه این(با خنده): خب مگه دلیلی هم برای قبول نکردن دارم؟
ژوئن داشت میخندید.
هه این: به چی میخندی.
ژوئن: آ نه نه هیچی.
که پس بلند شد...
ژوئن: اجازه ست؟
هه این: واسه ی چی؟
ژوئن: حلقه.
هه این: آ البته.
...
هه این: پس خودت
ژوئن(با خنده): خودم دارم تا لااقل فکر نکنن که مجردم...
۶.۲k
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.