وقتی ازش ضربه خوردی ❦پارت𝟏𝟒❦
غذامون که تموم شد رفتیم به دنبال اطلاعات که قرار شد منو کوک باهم بریم .
من رفتم تو کوچه اولی و کوک دومی .
رفتم تو یه مغازه که خیلی جذبش شده بودم
وسایل های دست ساز کاپلی داشت .
خیلی ناز بودن یه ست جا سوییچی رو برای خودم و کوک خریدم .
رفتم بیرون و پشت ویترین وایسادم و گفتم
ا.ت=هر مناسبتی بشه میام اینجا از اینا میخرم
لبخندی زدم که کوک اومد و گفت
کوک=من کلی چیز میز یادداشت کردم
ا.ت=منم همینطور
کوک=بریم بستنی بخوریم
اوت=وای ارهه
کوک=بدو بریم
دستمو دور دستش حلقه کردم و راه افتادیم سمت بستنی فروشی.
کوک=بعد از بستنی خوردن بریم سوار ماشین بشیم بریم خونه
ا.ت=باشه ،کوک ؟
کوک=جان ؟
ا.ت=میخوام روزایی هم که کار پاره وقت ندارم کار کنم
کوک=چرا ؟
ا.ت=همینطوری از بیکاری بهتره
کوک=نه چون نمیتونی درس بخونی و مهمترینش نمیتونی بامن وقت بگذرونی .
ا.ت=آره فعلا دارم روش فکر میکنم
کوک=ولی من باهاش موافق نیستم
ا.ت=باشه
کوک=همینجا منتظر بمون من برم بستنی بخرم
ا.ت=زود بیای ها
کوک=باشه
به دیوار تکیه دادم و به کار های کوک که
مزه ی بستنی رو انتخاب میکرد نگاه میکردم که دستم کشیده شد و افتادم بغل یه مرد .
_اومم ،چقدر خوشگلی تازه هیکلت هم خوبه
پامو رو پاش کوبیدم اما ولم نکرد فقط از بغلش اومدم بیرون .
مچ دستم رو گرفته بود و منم تقلا میکردم
_کاری باهات ندارم چرا اینقدر تقلا میکنی بیبی
ا.ت=خفه شووو
همینطوری بهم نزدیک تر میشد ،منو کوبید به دیوار ،پامو کوبیدم رو پاش که دادی زد ولی عصبی تر مچ دستمو گرفت و بهم نزدیکتر شد .
میخواست لباشو بزاره رو لبام که جیغ بنفشی زدم که دهنمو گرفت
همینطوری وول میخوردم که مرده یه چاقو برداشت و گذاشت زیر گردنم .
_همین الان میای میریم یا فرو کنم ؟
ا.ت=من باتو هیچ جا نمیام ،کوکککککک
داشتم اسم کوک رو صدا میکردم که یهو مرده
پخش زمین شد .
کوک بود .
کوک=خوبی ؟
دیگه نفهمیدم چی شد که چشمام سیاهی رفت و خوردم زمین .
من رفتم تو کوچه اولی و کوک دومی .
رفتم تو یه مغازه که خیلی جذبش شده بودم
وسایل های دست ساز کاپلی داشت .
خیلی ناز بودن یه ست جا سوییچی رو برای خودم و کوک خریدم .
رفتم بیرون و پشت ویترین وایسادم و گفتم
ا.ت=هر مناسبتی بشه میام اینجا از اینا میخرم
لبخندی زدم که کوک اومد و گفت
کوک=من کلی چیز میز یادداشت کردم
ا.ت=منم همینطور
کوک=بریم بستنی بخوریم
اوت=وای ارهه
کوک=بدو بریم
دستمو دور دستش حلقه کردم و راه افتادیم سمت بستنی فروشی.
کوک=بعد از بستنی خوردن بریم سوار ماشین بشیم بریم خونه
ا.ت=باشه ،کوک ؟
کوک=جان ؟
ا.ت=میخوام روزایی هم که کار پاره وقت ندارم کار کنم
کوک=چرا ؟
ا.ت=همینطوری از بیکاری بهتره
کوک=نه چون نمیتونی درس بخونی و مهمترینش نمیتونی بامن وقت بگذرونی .
ا.ت=آره فعلا دارم روش فکر میکنم
کوک=ولی من باهاش موافق نیستم
ا.ت=باشه
کوک=همینجا منتظر بمون من برم بستنی بخرم
ا.ت=زود بیای ها
کوک=باشه
به دیوار تکیه دادم و به کار های کوک که
مزه ی بستنی رو انتخاب میکرد نگاه میکردم که دستم کشیده شد و افتادم بغل یه مرد .
_اومم ،چقدر خوشگلی تازه هیکلت هم خوبه
پامو رو پاش کوبیدم اما ولم نکرد فقط از بغلش اومدم بیرون .
مچ دستم رو گرفته بود و منم تقلا میکردم
_کاری باهات ندارم چرا اینقدر تقلا میکنی بیبی
ا.ت=خفه شووو
همینطوری بهم نزدیک تر میشد ،منو کوبید به دیوار ،پامو کوبیدم رو پاش که دادی زد ولی عصبی تر مچ دستمو گرفت و بهم نزدیکتر شد .
میخواست لباشو بزاره رو لبام که جیغ بنفشی زدم که دهنمو گرفت
همینطوری وول میخوردم که مرده یه چاقو برداشت و گذاشت زیر گردنم .
_همین الان میای میریم یا فرو کنم ؟
ا.ت=من باتو هیچ جا نمیام ،کوکککککک
داشتم اسم کوک رو صدا میکردم که یهو مرده
پخش زمین شد .
کوک بود .
کوک=خوبی ؟
دیگه نفهمیدم چی شد که چشمام سیاهی رفت و خوردم زمین .
۴۵.۶k
۲۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.