part 64
#part_64
#فرار
ارسلان مونده بود چی بگه که دیاتا به دادش رسید
- وای زنمو حالا این چیزا بین همه پیش میاد ناراحتی نداره که
منم فقط کیلو کیلو قند تو دلم آب میشد که کتی جون اینجوری پشتمه ارسلان چپ چپ بامزه ای منو نگاه کرد و همینجوری که اروم موهامو میکشید گفت
- باشه نیکا خانم حالت دیگه راپورت منو به مامانم میدی ؟؟بعدا که تنها میشیم !!
هممون زدیم زیر خنده و منم چیزی نگفتم اوففییشش !
مثه اینکه خدا خودش رسوند یکم بعدش شام خوردیمو تا خود ساعت ده شب کتی جون دست از سر ارسلان برنداشت هی چپ چپ نگاش میکرد و تیکه میپروند ازونورم ارسلان واسه من خط و نشون میکشید خووو چیکار کنم مگه بد شد سوتیمو جمع کردم ؟؟خلاصه ساعت ده شب بود که ارسلان بدبخت دیگه کارش از خط و نشونم گذشته بود منم که فقط لبخندای ملیح میزدم اولین خمیازه ای که کشیدم هنوز دهنم کامل باز نشده بود که ارسلان فرصتو تو هوا قاپیدش و سریع گفت
- مامان جان من یکم خسته ام صبح زودم باید بیدار بشم با اجازه میرم بخوابم
همه شب بخیر گفتیم که با حرف کتی جون ارسلان که داشت بلند میشد بین زمین و هوا خشکش زد !!
- خوب مادر شما که آشتی کردین گوشمالیتم باشه واسه بعد بیا این دخترمم ببر معلومه خوابه خوابه بیا قربونت برم
منو ارسلان خشکمون زده بود از اونور دیانا نیشش از این سر گوشش تا اون سر گوشش باز بود منم دیدم اوضاع ناجوره یکم من من کردم و گفتم
- خ..خب کتی جون .. آخه چیزه.. میدونید ؟؟
کتی جونم که دید دارم هنگ میکنم خندید و پرید وسط نطقم
- عزیزم خجالت نداره که من درکتون میکنم میدونم قبلانم پیش هم میخوابیدید همه رو دیانا قبال گفته بود تازه محرمم هستین اشکالش چیه به زودی واسه همیشه میرین زیر یه سقف
کتی جون همینجور داشت یه ریز حرف میزد و من با چشای برزخیم دیانارو نشونه گرفته بودم بیچاره اون پشت داشت بال بال میزد هی با اشاره میگفت قبلا گفتم خدا وکیلی الان جایزه با ماهیتابه بزنم تو صورتش؟(بله جایز تر است که
ماهیتابه داغ باشد)
ارسلانم که دید هوا پسه و من دارم دود میکنم دستمو کشید و تند گفت
-باشه مامان مرسی از درکتون شب بخیر
#فرار
ارسلان مونده بود چی بگه که دیاتا به دادش رسید
- وای زنمو حالا این چیزا بین همه پیش میاد ناراحتی نداره که
منم فقط کیلو کیلو قند تو دلم آب میشد که کتی جون اینجوری پشتمه ارسلان چپ چپ بامزه ای منو نگاه کرد و همینجوری که اروم موهامو میکشید گفت
- باشه نیکا خانم حالت دیگه راپورت منو به مامانم میدی ؟؟بعدا که تنها میشیم !!
هممون زدیم زیر خنده و منم چیزی نگفتم اوففییشش !
مثه اینکه خدا خودش رسوند یکم بعدش شام خوردیمو تا خود ساعت ده شب کتی جون دست از سر ارسلان برنداشت هی چپ چپ نگاش میکرد و تیکه میپروند ازونورم ارسلان واسه من خط و نشون میکشید خووو چیکار کنم مگه بد شد سوتیمو جمع کردم ؟؟خلاصه ساعت ده شب بود که ارسلان بدبخت دیگه کارش از خط و نشونم گذشته بود منم که فقط لبخندای ملیح میزدم اولین خمیازه ای که کشیدم هنوز دهنم کامل باز نشده بود که ارسلان فرصتو تو هوا قاپیدش و سریع گفت
- مامان جان من یکم خسته ام صبح زودم باید بیدار بشم با اجازه میرم بخوابم
همه شب بخیر گفتیم که با حرف کتی جون ارسلان که داشت بلند میشد بین زمین و هوا خشکش زد !!
- خوب مادر شما که آشتی کردین گوشمالیتم باشه واسه بعد بیا این دخترمم ببر معلومه خوابه خوابه بیا قربونت برم
منو ارسلان خشکمون زده بود از اونور دیانا نیشش از این سر گوشش تا اون سر گوشش باز بود منم دیدم اوضاع ناجوره یکم من من کردم و گفتم
- خ..خب کتی جون .. آخه چیزه.. میدونید ؟؟
کتی جونم که دید دارم هنگ میکنم خندید و پرید وسط نطقم
- عزیزم خجالت نداره که من درکتون میکنم میدونم قبلانم پیش هم میخوابیدید همه رو دیانا قبال گفته بود تازه محرمم هستین اشکالش چیه به زودی واسه همیشه میرین زیر یه سقف
کتی جون همینجور داشت یه ریز حرف میزد و من با چشای برزخیم دیانارو نشونه گرفته بودم بیچاره اون پشت داشت بال بال میزد هی با اشاره میگفت قبلا گفتم خدا وکیلی الان جایزه با ماهیتابه بزنم تو صورتش؟(بله جایز تر است که
ماهیتابه داغ باشد)
ارسلانم که دید هوا پسه و من دارم دود میکنم دستمو کشید و تند گفت
-باشه مامان مرسی از درکتون شب بخیر
۱.۹k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.