تپش قلب پارت ۷۱
لبامو بوسید جدا شد کوک:بریم خونه من:نه کوک:بازم راه بریم من:اوهوم ولی اگه خسته شدی میتونیم بریم کوک:نه راه بریم من:باشه رفتیم دوباره قدم زدیم رسیدیم به یه لباس فروشی من رفتم تو جونگ کوکم اومد همون موقع یه مرده اومد طرفم (مرده از ایناست که شبیه دخترا حرف میزنه عزیزم و چس بازیو اینا😐😂😂😂🤣) مرده:عزیزم چی چشمتو گرفته مرده خیلی چندش بود من:هقققق😐 زیر لب گفتم من:مرتیکه چس😷 کوک:یورا من:جونگ کوک اومد سمتم من:آخی به موقع اومدی این پسره میگه عزیزم کوک:بیخود کرده من:نه نه ولش کن این از ایناست که با همه اینجوری حرف میزنه عزیزم خیلی خوشگلیو آره کوک:به نظرت تو همه ای من:اصلا بیا بریم ولش کن میخوای دعوا راه بندازی خودتم صدمه ببینی بریم کوک:بریم من:بریم یه جای دیگه مرده:عریزم خوشت نیومد کوک:ببند فکتو😐 سریع دستشو گرفتم بردمش بیرون همون موقع اون دستمو گرفت کوک:تو باید بدونی الان زنه جئون جونگ کوکی و کسیم نمی تونه حتی نگات بکنه مزاحمت بدای همسر بنده مساویه با مرگ فهمیدی من:آره فهمیدم کوک:وایسا الان میام من:باشه رفت همون موقع یکی صدام زد گفت یورا صداش آشنا بود برگشتم اومد تو نور من:کای کای:یورا خودتی من:نه تو بگو این خودتی کای:آ آره از اون روزی که رفتی لندن دیگه ندیدمت من:منم همینطور دستشو رو صورتم گذاشت کای:وایی بزرگی شدی دختر اون موقع زشت بودی الان پرفکت من:آی کجام زشت بودم هنوز عادتا قدیمیتو فراموش نردی کای:نوچ خوبه حرص میخوری من:توهم تغییر کردی زشت بودی کای:من من به این جذابی زشت(اعتماد به نفس😐😂😂😂😂) من:آره تو 😒(خوب ما اینجا جونگ کوک و داریم که میاداز دور میبینه😐😂😂🤣و...) لپمو فشار داد لبام افتاد بیرون من:آی نکن بابا کای:تو نمیدونی من کلا اینجوریم من:درد گرفت خوب ول کرد کای:این همه سال دور بودیم نباید بیای بغلم کنی من:خیله خوب رفتم بغلش کردم(خوب اینجا شاهده دعوای یورا و جونگ کوک تو خونه هستیم که یورا شوک عصبی بهش وارد میشه و....)
از زبون جونگ کوک
از تو مغازه اومدم بیرون دنبال یورا رفتم یکم جلو با صحنه ای که دیدم خون جلوی چشمامو گرفت(یا خضرنبی😐😂😂🤣🤣) ولی رفتم اونور پشت دیوار
از زبون خودم
از کای خداحافظی کردم شمارمو گرفت و رفت فهمید ازدواج کردم خوشحال شد و رفت منم رفتم سمت مغازه جونگ کوک اومد من:آه کجا بودی کوک:اینجا من:ها چیکار داشتی(خدایی چهره ترسناک جونگ کوک و نمیبینی😐😂🤣🤣) کوک:هیچی بریم خونه من:خیله خوب رفتیم خونه تو ماشین قیافه جونگ کوک خیلی عجیب بود هی گردنشو کج و ماوج میکرد منم چیزی نمیگفتم از نفهمی شونمو انداختم بالا (میدونید قیافشو چجوری کرد😐😂😂🤣🤣ولی جونگ کوک الان داره عصبانیتشو قورت میده😐😂🤣🤣😨😱) رسیدیم خونه لباسمو در آوردم
از زبون جونگ کوک
از تو مغازه اومدم بیرون دنبال یورا رفتم یکم جلو با صحنه ای که دیدم خون جلوی چشمامو گرفت(یا خضرنبی😐😂😂🤣🤣) ولی رفتم اونور پشت دیوار
از زبون خودم
از کای خداحافظی کردم شمارمو گرفت و رفت فهمید ازدواج کردم خوشحال شد و رفت منم رفتم سمت مغازه جونگ کوک اومد من:آه کجا بودی کوک:اینجا من:ها چیکار داشتی(خدایی چهره ترسناک جونگ کوک و نمیبینی😐😂🤣🤣) کوک:هیچی بریم خونه من:خیله خوب رفتیم خونه تو ماشین قیافه جونگ کوک خیلی عجیب بود هی گردنشو کج و ماوج میکرد منم چیزی نمیگفتم از نفهمی شونمو انداختم بالا (میدونید قیافشو چجوری کرد😐😂😂🤣🤣ولی جونگ کوک الان داره عصبانیتشو قورت میده😐😂🤣🤣😨😱) رسیدیم خونه لباسمو در آوردم
۲۰.۷k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.