Im nothing without you part 19
《سه روز بعد از عروسی》
گوشی تهیونگ همونطور که تازه تصمیم گرفته بود بخوابه و جونگکوک هم توی دستشویی بود،زنگ خورد.تهیونگ با دیدن اسم یونگی،تعجبکرده جواب داد.
_الو تهیونگ
صدای یونگی نگرانش کرد_چی شده؟
_من باید برم دکتر..به نامجون زنگ زدم ولی گفت نمیتونه بیاد،میشه تو بیای؟
_باشه اما چی شده؟
_دوره راتمه،قرصامو تموم کردم
تهیونگ از روی تخت بلند شد تا آمادهشه_باشه الان میام
تهیونگ در حال لباس پوشیدن بود که جونگکوک بیرون اومد و با دیدنش گفت_چی شده کجا میری؟
_یونگی زنگ زد گفت قرص دوره راتش تموم شده ببرمش دکتر
_اما این موقع شب؟
به ساعت که عدد ۱۲ رو نشون میداد نگاه کرد و بعد بوسهای روی پیشونی کوک گذاشت_سریع برمیگردم عزیزم
و گوشیش رو برداشت و رفت
~
ساعت از ۱ گذشته بود و تهیونگ هنوز نیومده بود.جونگکوک سعی میکرد با این فکر که شاید کاراشون طول کشیده،نگرانیش رو دفع کنه اما خوابش نمیبرد.روی تخت دراز کشیده بود که صدای پیامک گوشی بلند شد. [عشقم یونگی یکم مریض احواله امشب پیشش میمونم،نگران نباش و بخواب.سعی میکنم فردا زود بیام ولی اگه دیر شد تو برو سرکار منم میام]
~
چشماش رو باز کرد و با دیدن جای خالی تهیونگ فهمید که هنوز نیومده پس بلند شد حاضر بشه و به شرکت بره.بعد از خوردن صبحانه و حاضر شدن زنگ تماس گوشیش به گوش رسید و اون با دیدن شماره یونگی جواب داد_سلام یونگی هیونگ
_سلام جونگکوک خوبی؟
_خوبم تو بهتری؟
_منم خوبم...تهیونگ چطوره؟
_تهیونگ؟مگه پیش تو نیست؟
_نه.چرا پیش من باشه؟
جونگکوک تکخند متعجبی زد_مگه تو دیشب بهش زنگ نزدی که ببرتت دکتر؟
_نه من زنگ نزدم
جونگکوک ناباورانه پرسید_هیونگ مطمئنی؟
_ آره..من زنگ زدم حالتونو بپرسم
_یعنی چی هیونگ؟خودش بهم گفت
_من نمیدونم جونگکوک اینجا که نیومده
جونگکوک بزاقشو قورت داد و سری تکون داد_باشه من بعدا بهت زنگ میزنم
بعد از قطع تماس به یکی از کارکنان شرکت زنگ زد._الو سلام آقای جئون
_سلام میونگ..شرکتی؟
_بله
_تهیونگ اونجاست؟
_آمم..نه هنوز نیومده
_باشه ممنونم
با خودش فکر کرد پس کجا میتونه باشه؟پس چرا گفت میره پیش یونگی؟دلشوره بدی داشت و همش لباشو گاز میگرفت .اگه اتفاقی براش افتاده بود چی؟
پیامی از شماره ناشناس دریافت کرد:[میتونی آلفاتو اینجا پیدا کنی]
و آدرسی فرستاده شده بود.با اخمی بزاقشو قورت داد و با تردید دستشو روی تماس گذاشت اما دستگاه خاموش بود.نفس عمیقشو بیرون داد؛با اینکه میترسید بخوان گولش بزنن و اذیتش کنن اما اگه اتفاقی برای آلفاش میفتاد؟!
با عجله پالتوی زرشکی رنگشو پوشید.سوار ماشین شد و به سمت آدرس حرکت کرد.
like please??
گوشی تهیونگ همونطور که تازه تصمیم گرفته بود بخوابه و جونگکوک هم توی دستشویی بود،زنگ خورد.تهیونگ با دیدن اسم یونگی،تعجبکرده جواب داد.
_الو تهیونگ
صدای یونگی نگرانش کرد_چی شده؟
_من باید برم دکتر..به نامجون زنگ زدم ولی گفت نمیتونه بیاد،میشه تو بیای؟
_باشه اما چی شده؟
_دوره راتمه،قرصامو تموم کردم
تهیونگ از روی تخت بلند شد تا آمادهشه_باشه الان میام
تهیونگ در حال لباس پوشیدن بود که جونگکوک بیرون اومد و با دیدنش گفت_چی شده کجا میری؟
_یونگی زنگ زد گفت قرص دوره راتش تموم شده ببرمش دکتر
_اما این موقع شب؟
به ساعت که عدد ۱۲ رو نشون میداد نگاه کرد و بعد بوسهای روی پیشونی کوک گذاشت_سریع برمیگردم عزیزم
و گوشیش رو برداشت و رفت
~
ساعت از ۱ گذشته بود و تهیونگ هنوز نیومده بود.جونگکوک سعی میکرد با این فکر که شاید کاراشون طول کشیده،نگرانیش رو دفع کنه اما خوابش نمیبرد.روی تخت دراز کشیده بود که صدای پیامک گوشی بلند شد. [عشقم یونگی یکم مریض احواله امشب پیشش میمونم،نگران نباش و بخواب.سعی میکنم فردا زود بیام ولی اگه دیر شد تو برو سرکار منم میام]
~
چشماش رو باز کرد و با دیدن جای خالی تهیونگ فهمید که هنوز نیومده پس بلند شد حاضر بشه و به شرکت بره.بعد از خوردن صبحانه و حاضر شدن زنگ تماس گوشیش به گوش رسید و اون با دیدن شماره یونگی جواب داد_سلام یونگی هیونگ
_سلام جونگکوک خوبی؟
_خوبم تو بهتری؟
_منم خوبم...تهیونگ چطوره؟
_تهیونگ؟مگه پیش تو نیست؟
_نه.چرا پیش من باشه؟
جونگکوک تکخند متعجبی زد_مگه تو دیشب بهش زنگ نزدی که ببرتت دکتر؟
_نه من زنگ نزدم
جونگکوک ناباورانه پرسید_هیونگ مطمئنی؟
_ آره..من زنگ زدم حالتونو بپرسم
_یعنی چی هیونگ؟خودش بهم گفت
_من نمیدونم جونگکوک اینجا که نیومده
جونگکوک بزاقشو قورت داد و سری تکون داد_باشه من بعدا بهت زنگ میزنم
بعد از قطع تماس به یکی از کارکنان شرکت زنگ زد._الو سلام آقای جئون
_سلام میونگ..شرکتی؟
_بله
_تهیونگ اونجاست؟
_آمم..نه هنوز نیومده
_باشه ممنونم
با خودش فکر کرد پس کجا میتونه باشه؟پس چرا گفت میره پیش یونگی؟دلشوره بدی داشت و همش لباشو گاز میگرفت .اگه اتفاقی براش افتاده بود چی؟
پیامی از شماره ناشناس دریافت کرد:[میتونی آلفاتو اینجا پیدا کنی]
و آدرسی فرستاده شده بود.با اخمی بزاقشو قورت داد و با تردید دستشو روی تماس گذاشت اما دستگاه خاموش بود.نفس عمیقشو بیرون داد؛با اینکه میترسید بخوان گولش بزنن و اذیتش کنن اما اگه اتفاقی برای آلفاش میفتاد؟!
با عجله پالتوی زرشکی رنگشو پوشید.سوار ماشین شد و به سمت آدرس حرکت کرد.
like please??
۱.۶k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.