پارت۵۵
پارت۵۵
توی بیمارستان
پرستار آمد سمتمون و گفت
»بزاریدش روی برانکارد
گذاشتمش رو برانکارد بردنش اتاق عمل سریعاً جلوی یکی از پرستارا که داشت میرفت سمت اتاق عمل رو گرفتم
×چرا بردنش اتاق عمل
» متأسفانه باید بگم بیمار تومور مغزی دارد و باید سریعا عمل بشن تا حالشون وخیم تر نشه
وقتی پرستار اینو گفت حس کردم دنیا رو سرم خراب شد زانو هام سست شد و دیگه توان ایستادن نداشتم روی زمین افتادم و شروع کردم گریه کردن و گفتن بعضی از چیزا زیر لب
×این قرارمون نبود آت تو بهم قول دادی که از پیشم نمیری
فلش بک به توی کافه
×ات
&بله
×قول بده که هیچ وقت از پیشم نمیری
&قول میدم .....(زیر لب) البته اگه دنیا من و ازت نگیره
×چیزی گفتی
&اع نه من چیزی نگفتم
×باشه
زمان حال
انگشتری که براش گرفته بودم رو از توی جیب شلوارم در آوردم در جعبه رو باز کردم و بهش نگاه کردم
×ا.این انگشتر و باید توی دستات داشته باشی آت
»همراه بیمار کیه
×منم
»عمل موفق بود ایشون زن قوی ای هستن
×میتونم ببینمش
»اره
رفتم توی اتاق چشماش باز بود و داشت از پنجره به بیرون نگاه میکرد
×ات
&نامجون(آروم)
×حالت خوبه عزیزم
&اره
×چرا بهم نگفتی
&چی رو
×اینکه تومور مغزی داری
&نمیخواستم نگرانت کنم
×عیبی نداره ولی از این به بعد همه چیز رو بهم بگو
&باشه پس میخوام یه چیزی رو بهت بگم
×بگو
&توی مرکز
×خب
&یکی از افسرا بهم ابراز علاقه کرده و برام همش مزاحمت ایجاد میکنه
×باشه
&یعنی تو از دستم عصبی نیستی
×نه تقصیر تو که نیست
&لبخند)
توی بیمارستان
پرستار آمد سمتمون و گفت
»بزاریدش روی برانکارد
گذاشتمش رو برانکارد بردنش اتاق عمل سریعاً جلوی یکی از پرستارا که داشت میرفت سمت اتاق عمل رو گرفتم
×چرا بردنش اتاق عمل
» متأسفانه باید بگم بیمار تومور مغزی دارد و باید سریعا عمل بشن تا حالشون وخیم تر نشه
وقتی پرستار اینو گفت حس کردم دنیا رو سرم خراب شد زانو هام سست شد و دیگه توان ایستادن نداشتم روی زمین افتادم و شروع کردم گریه کردن و گفتن بعضی از چیزا زیر لب
×این قرارمون نبود آت تو بهم قول دادی که از پیشم نمیری
فلش بک به توی کافه
×ات
&بله
×قول بده که هیچ وقت از پیشم نمیری
&قول میدم .....(زیر لب) البته اگه دنیا من و ازت نگیره
×چیزی گفتی
&اع نه من چیزی نگفتم
×باشه
زمان حال
انگشتری که براش گرفته بودم رو از توی جیب شلوارم در آوردم در جعبه رو باز کردم و بهش نگاه کردم
×ا.این انگشتر و باید توی دستات داشته باشی آت
»همراه بیمار کیه
×منم
»عمل موفق بود ایشون زن قوی ای هستن
×میتونم ببینمش
»اره
رفتم توی اتاق چشماش باز بود و داشت از پنجره به بیرون نگاه میکرد
×ات
&نامجون(آروم)
×حالت خوبه عزیزم
&اره
×چرا بهم نگفتی
&چی رو
×اینکه تومور مغزی داری
&نمیخواستم نگرانت کنم
×عیبی نداره ولی از این به بعد همه چیز رو بهم بگو
&باشه پس میخوام یه چیزی رو بهت بگم
×بگو
&توی مرکز
×خب
&یکی از افسرا بهم ابراز علاقه کرده و برام همش مزاحمت ایجاد میکنه
×باشه
&یعنی تو از دستم عصبی نیستی
×نه تقصیر تو که نیست
&لبخند)
۱۳.۲k
۲۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.