🦋گیسوی شب🦋
🦋گیسوی شب🦋
# پارت صدو بیست هفت
یاشار :
آنا وگلین یه جورایی ترسیده بودن ولی به روی خودشون نمی آوردن
آنا : برگردیم پاهام خسته شد
گلین : خیلی قشنگه ولی آدم رو یاد فیلم ترسناکا میندازه
خندیدم وگفتم : مثلا الان یه جسد رو...
آنا جیغ زد وگفت : نگو خواهش می کنم ...
گلین رو بغل کرده بود خندم گرفت وگفتم: خیلی خب برمی گردیم قراربعدم بریم جنگل گیسوان
آنا : جالبه ؟
گلین : گیسوان یعنی چی
- وقتی دیدید می فهمید یعنی چی ...من هر وق...
آنا منتظر ادامه حرفم بود ولی من ادامه ندادم
وقتی از اون جنگل رد میشدیم یاد موهای گیسو میفتادم نمی دونم با آریا رفته بود یا نه
گلین : پس حتما قشنگه
لبخند کمرنگی زدم سعی می کردم ازش فاصله بگیرم هر وقت نگاهم می کرد احساس بدی داشتم من نمی تونستم جواب عشق وعلاقه اش رو بدم دوری از خانواده دایی به نفعم بود
راه اومده رو تو سکوت برگشتیم گیسو رو یه سنگ کنار آتیش نشسته بود وآریا با فاصله ازش وایساده بود وداشت مرداب رو نگاه می کرد رسیدیم از قایق در اومدیم مردی که نگهبان اونجا بود قایق رو بست وگفت : تو مه رفتن تو باتلاق خطر ناکه بقیه نیومدن هنوز
- الان دیگه پیداشون میشه
آنا رفت پیش آریا منو گلینم رفتیم کنار آتیش
گلین : خوبی گیسو
سرشو بلند کرد وگفت : آره فقط یخ کردم اینجا
- بچه ها اومدن میریم
مرد نگهبان برامون چای آورد وگفت : هوا سرده کمتر کسی این موقع سال میاد اینجا ...تابستونا خوبه دیگه این کاروتکرار نکنید
- مزه اش به همین دیگه عمو
یه چای هم برای آریا برداشتم ورفتم کنارش آنا با لبخند ازش فاصله گرفت ورفت کنار دخترا
- نرفتی مرداب
نگاهی بهم انداخت وچیزی نگفت
- آریا تو چرا اینجوری شدی لیوان
چای رو گرفتم طرفش
آریا: نمیخورم
متعجب نگاش کردم
- آریا
نگام کرد وگفت : تنهام بزار یاشار ...
نگاه متعجبم رو که دید گفت : به چی نگاه می کنی یاشار
- به اینکه تو چرا رفتارت اینجوریه یه وقتا خوبی یه وقتا بی اعصاب
نفسشو فوت کرد وجوابمو نداد
- نمیگی ...
جوابمو نداد کنارش وایسادم اخم داشت شاید باز گیسو رفته رو اعصابش دستاش تو جیب کاپشنش بود
- چای نمیخوری
برگشت نگام کرد وبعدم رفت طرف ماشینا برگشتم پیش دخترا هم زمان یاشین وامیرم برگشتن واومدن پیشمون کنار آتیش نشستیم ولی خبری از آریا نبود یکم که گرم شدیم قصد رفتن کردیم رفتم طرف ماشینی که آریا توش نشسته بود دیدم صندلی رو خوابونده وخوابیده گیسو وگلین وآنا منتظر من وایساده بودن
- آقا خوابیدن
آنا خندید
آروم زدم به شیشه آریا بیدار شد ونگام کرد بعدم قفل مرکزی رو زد به دخترا اشاره کردم نشستن نشستم پشت فرمون وراه افتادیم طرف جنگل گیسوان
# پارت صدو بیست هفت
یاشار :
آنا وگلین یه جورایی ترسیده بودن ولی به روی خودشون نمی آوردن
آنا : برگردیم پاهام خسته شد
گلین : خیلی قشنگه ولی آدم رو یاد فیلم ترسناکا میندازه
خندیدم وگفتم : مثلا الان یه جسد رو...
آنا جیغ زد وگفت : نگو خواهش می کنم ...
گلین رو بغل کرده بود خندم گرفت وگفتم: خیلی خب برمی گردیم قراربعدم بریم جنگل گیسوان
آنا : جالبه ؟
گلین : گیسوان یعنی چی
- وقتی دیدید می فهمید یعنی چی ...من هر وق...
آنا منتظر ادامه حرفم بود ولی من ادامه ندادم
وقتی از اون جنگل رد میشدیم یاد موهای گیسو میفتادم نمی دونم با آریا رفته بود یا نه
گلین : پس حتما قشنگه
لبخند کمرنگی زدم سعی می کردم ازش فاصله بگیرم هر وقت نگاهم می کرد احساس بدی داشتم من نمی تونستم جواب عشق وعلاقه اش رو بدم دوری از خانواده دایی به نفعم بود
راه اومده رو تو سکوت برگشتیم گیسو رو یه سنگ کنار آتیش نشسته بود وآریا با فاصله ازش وایساده بود وداشت مرداب رو نگاه می کرد رسیدیم از قایق در اومدیم مردی که نگهبان اونجا بود قایق رو بست وگفت : تو مه رفتن تو باتلاق خطر ناکه بقیه نیومدن هنوز
- الان دیگه پیداشون میشه
آنا رفت پیش آریا منو گلینم رفتیم کنار آتیش
گلین : خوبی گیسو
سرشو بلند کرد وگفت : آره فقط یخ کردم اینجا
- بچه ها اومدن میریم
مرد نگهبان برامون چای آورد وگفت : هوا سرده کمتر کسی این موقع سال میاد اینجا ...تابستونا خوبه دیگه این کاروتکرار نکنید
- مزه اش به همین دیگه عمو
یه چای هم برای آریا برداشتم ورفتم کنارش آنا با لبخند ازش فاصله گرفت ورفت کنار دخترا
- نرفتی مرداب
نگاهی بهم انداخت وچیزی نگفت
- آریا تو چرا اینجوری شدی لیوان
چای رو گرفتم طرفش
آریا: نمیخورم
متعجب نگاش کردم
- آریا
نگام کرد وگفت : تنهام بزار یاشار ...
نگاه متعجبم رو که دید گفت : به چی نگاه می کنی یاشار
- به اینکه تو چرا رفتارت اینجوریه یه وقتا خوبی یه وقتا بی اعصاب
نفسشو فوت کرد وجوابمو نداد
- نمیگی ...
جوابمو نداد کنارش وایسادم اخم داشت شاید باز گیسو رفته رو اعصابش دستاش تو جیب کاپشنش بود
- چای نمیخوری
برگشت نگام کرد وبعدم رفت طرف ماشینا برگشتم پیش دخترا هم زمان یاشین وامیرم برگشتن واومدن پیشمون کنار آتیش نشستیم ولی خبری از آریا نبود یکم که گرم شدیم قصد رفتن کردیم رفتم طرف ماشینی که آریا توش نشسته بود دیدم صندلی رو خوابونده وخوابیده گیسو وگلین وآنا منتظر من وایساده بودن
- آقا خوابیدن
آنا خندید
آروم زدم به شیشه آریا بیدار شد ونگام کرد بعدم قفل مرکزی رو زد به دخترا اشاره کردم نشستن نشستم پشت فرمون وراه افتادیم طرف جنگل گیسوان
۱۵.۱k
۰۸ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.