خوب شد اینو دیدم یادم اومد خوابمو بگم
خوب شد اینو دیدم یادم اومد خوابمو بگم
موالانی داشت جون میداد و میمرد
صحنه احساسی بود
کاچینا رفت بالای سکو همه هم گریه میکردن(موالانی وسط میدون داشت میمرد هیجکسم تو میدون نبود همه دور و برش بودن)
بعد کاچینا درمیاد میگه تو رو آراتاکی ایتو کراش بودی.. خیلی ناراحت شدم که بهش نرسیدی و اینا(من: چی)
بعد یهو بایژو پیش کینیچ بود با یه انگشتر عجیب غریب که روش یه بال کوچولو داره اومد سمت موالانی کردش تو دستش گفت بامن ازدواج میکنی؟
موالانی لبخند زد گفت آره
بعد کینیچ اون گوشه پکر داشت تماشا میکرد--
بعد یه جا شتو خونه جلو تلویزیون بودم، معلم ریاضیم اومدوتلویزیون تبدیل به تخته وایت برد شد
همکلاسیامم احضار شدن
معلمم درس داد بعد یهو تبدیل شدم به دحیا از اون مثلثای توی صحرای سومرو که نمیدونم چی بودن..(ولمکن هنوز وقت نمیکنم اسموشنو حفظ کنم)
بعد یه اتیش پرت میکردم تو مخشون
اصلا منطقم رفت رو هوا.
موالانی داشت جون میداد و میمرد
صحنه احساسی بود
کاچینا رفت بالای سکو همه هم گریه میکردن(موالانی وسط میدون داشت میمرد هیجکسم تو میدون نبود همه دور و برش بودن)
بعد کاچینا درمیاد میگه تو رو آراتاکی ایتو کراش بودی.. خیلی ناراحت شدم که بهش نرسیدی و اینا(من: چی)
بعد یهو بایژو پیش کینیچ بود با یه انگشتر عجیب غریب که روش یه بال کوچولو داره اومد سمت موالانی کردش تو دستش گفت بامن ازدواج میکنی؟
موالانی لبخند زد گفت آره
بعد کینیچ اون گوشه پکر داشت تماشا میکرد--
بعد یه جا شتو خونه جلو تلویزیون بودم، معلم ریاضیم اومدوتلویزیون تبدیل به تخته وایت برد شد
همکلاسیامم احضار شدن
معلمم درس داد بعد یهو تبدیل شدم به دحیا از اون مثلثای توی صحرای سومرو که نمیدونم چی بودن..(ولمکن هنوز وقت نمیکنم اسموشنو حفظ کنم)
بعد یه اتیش پرت میکردم تو مخشون
اصلا منطقم رفت رو هوا.
۱.۳k
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.