خبر داری یه آرزوی دیگه به آرزو های شبانش اضافه شده؟خبر دا
خبر داری یه آرزوی دیگه به آرزو های شبانش اضافه شده؟خبر داری منتظر لحظه ای به غیر از بوسش با توعه؟خبر از احساساتش داری؟از چشمای سردش چی؟از پوستی که دیگه حتی با لمس های تو هم گرم نمیشن،چشمایی که هر چقدرم توشون نگاه کنی رنگی نمیشن، آره این پسره توعه همون که همیشه تعریفشو میکردی و میگفتی دنیاتو رنگی کرد حالا رنگی براش نمونده و منتظر تابوتشه منتظره تا وجوده سیاهش و قلب شکستش نابود بشه، حتی دیگه براش تلاش هم نمیکنه فقط خیره شده، پلک نمیزنه، اشک نمیریزه صدایی از اون حنجره ی کوچیکش در نمیاد، اون نابود شده و معشوقش کسی بود که باعث حال اون بود همون که توهم اهمیت داشت همون که حرفای پر از درده پسرشو نادیده گرفت و با خیالاتش که اون ها زود گذرن خودشو سرگرم کرد تا وقتی که دید اون گلی که تو شیشه بود خشکیده و گلبرگاش کنده شدن اون زیر شیشه پوسید و آرزوی رسیدن به خاکو با خودش پودر کرد حالا دیگه حتی قوطی های رنگشم نمیتونن کمکش کنن بغل های تو دیگه اونو زنده نمیکنه بوسه هات تنشو گرم نمیکنه صدات به گوشش نمیرسه پروانت تو پیله ی خودت پر پر شد سرکار کسی اون رو ازت نگرفت تو خودت اون رو گرفتی و به آغوش مرگ سرش دادی غافل از این که نمیدونستی خونه ی یه ستاره تو آسمونه اونو تو جعبت زندانی کردی تا فقط برای تو بدرخشه همینم شد به قدری برات درخشید که سوخت. ستاره ات مرده سرکار!
۵۵۳
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.