فیک اشتباه جوانی پارت ۱۲
◈ᴬ ᵐᶦˢᵗᵃᵏᵉ ᵒᶠ ʸᵒᵘᵗʰ ◈
ᴾᵃʳᵗ ¹²
◆◇◇◇◇◇◇◇◇◇◆
"جولیا"
یه صندلی برداشتم و بالا رو تمیز کردم بازم دست خوب نمیرسید برای همین تعادلمو از دست دادم و افتادم پایین من فکر کردم افتادم اما یه دستی دور کمرم حلقه شد چشامو باز کردم دیدم بغل رییسم تو دلم گفتم: وای شماش همینجوری بهش زل زده بود که گفت: نمیخوایین بیایین پایین
جولیا: ببخشید سلام رییس
کوک: سلام خانم کیم
جولیا: میتونم امروز برنامه هاتونو براتون بگم
کوک: باشه بگین
همه برنامه ها رو واسش توضیح دادم
جولیا:و در اخر شب یه جلسه بیرون شهر داریم
کوک: خیلی ممنون
"شب"
کوک: خانم کیم
جولیا: بله رییس
کوک: آماده شید تا بریم جلسه خارج از شهر
جولیا: اما من اجازه ندارم برم بیرون اون هم این وقت
کوک: ببینم تو شوهر داری
جولیا: نه
کوک: دوست پسر داری
جولیا: نه
کوک: مادر پدرت باهات زندگی میکنن
جولیا: نه
کوک: پس چرا نمیایی کی بهت اجازه نمیده
جولیا: خودم
کوک: *خنده ی اروم*
وای خدا نگاه خنده هاشو دل ادم براش ضعف میره خودتو جمع کن جولیا دختر لو مریا ابروت میره ۳ روز نیومده بعد تو اه ولش
جولیا: چرا دارین میخندیدن
کوک: اخه نخندم چیکار کنم*خنده*
جولیا: باشه باشه میام فقط دست از خنده کردن بردارین
کوک: حتما بیا بریم
دنیال رییس راه افتادم و از شرکت زدیم بیرون ماشینشو از پارکینگ خارج کرد و یه بوقی زد به معنای اینکه سوار شو برای همین سوار شدم
کوک: بریم خانوم کیم
جولیا: بله رییس بریم
و رییس حرکت کرد کل راهو بهش نگاه میکردم خیلی خوش قیافه بود بابا خدا هنچین شوهری نصیب ما کنه اووف
کوک: چیزی رو صورتمه خانوم کیم
جولیا: او نه نه
کوک: شما کل راهو به من نگاه کردین
جولیا: اخه شما خیلی خو....
کوک: من چی
جولیا:هیچی هیچی
اولاینپستوبلایکبعدبردبعدیروبخون
#فیک #فیک_بی_تی_اس #سناریو #فیک_جونگکوک #اسمات #وانشات
ᴾᵃʳᵗ ¹²
◆◇◇◇◇◇◇◇◇◇◆
"جولیا"
یه صندلی برداشتم و بالا رو تمیز کردم بازم دست خوب نمیرسید برای همین تعادلمو از دست دادم و افتادم پایین من فکر کردم افتادم اما یه دستی دور کمرم حلقه شد چشامو باز کردم دیدم بغل رییسم تو دلم گفتم: وای شماش همینجوری بهش زل زده بود که گفت: نمیخوایین بیایین پایین
جولیا: ببخشید سلام رییس
کوک: سلام خانم کیم
جولیا: میتونم امروز برنامه هاتونو براتون بگم
کوک: باشه بگین
همه برنامه ها رو واسش توضیح دادم
جولیا:و در اخر شب یه جلسه بیرون شهر داریم
کوک: خیلی ممنون
"شب"
کوک: خانم کیم
جولیا: بله رییس
کوک: آماده شید تا بریم جلسه خارج از شهر
جولیا: اما من اجازه ندارم برم بیرون اون هم این وقت
کوک: ببینم تو شوهر داری
جولیا: نه
کوک: دوست پسر داری
جولیا: نه
کوک: مادر پدرت باهات زندگی میکنن
جولیا: نه
کوک: پس چرا نمیایی کی بهت اجازه نمیده
جولیا: خودم
کوک: *خنده ی اروم*
وای خدا نگاه خنده هاشو دل ادم براش ضعف میره خودتو جمع کن جولیا دختر لو مریا ابروت میره ۳ روز نیومده بعد تو اه ولش
جولیا: چرا دارین میخندیدن
کوک: اخه نخندم چیکار کنم*خنده*
جولیا: باشه باشه میام فقط دست از خنده کردن بردارین
کوک: حتما بیا بریم
دنیال رییس راه افتادم و از شرکت زدیم بیرون ماشینشو از پارکینگ خارج کرد و یه بوقی زد به معنای اینکه سوار شو برای همین سوار شدم
کوک: بریم خانوم کیم
جولیا: بله رییس بریم
و رییس حرکت کرد کل راهو بهش نگاه میکردم خیلی خوش قیافه بود بابا خدا هنچین شوهری نصیب ما کنه اووف
کوک: چیزی رو صورتمه خانوم کیم
جولیا: او نه نه
کوک: شما کل راهو به من نگاه کردین
جولیا: اخه شما خیلی خو....
کوک: من چی
جولیا:هیچی هیچی
اولاینپستوبلایکبعدبردبعدیروبخون
#فیک #فیک_بی_تی_اس #سناریو #فیک_جونگکوک #اسمات #وانشات
۱۰.۳k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.