𝙉𝙖𝙢𝙚 𝙤𝙛 𝙩𝙝𝙚 𝙣𝙤𝙫𝙚𝙡: به عشقم باختم 𝙜𝙚𝙣𝙧𝙚:جنایی عاشقانه اص*مات مافیایی هیجانی 𝘾𝙖𝙥𝙚𝙡:تهیونگ ات Character:جنی یونجون اعضا کای اجوما °ad v°
#به_عشقم_باختم
Part:²
از اتاق رفتم بیرون به پله ها رسیدم همونجا وایسادم و دستم و کردم داخل جیبم و به اجوما و اون دختره که تا حالا ندیده بودمش خیره شدم که اجوما بعد از دیدن من از روی کاناپه بلند شد و تعظیم کوتاهی کرد و اون دختره هم برگشت به من نگاه کرد
☆علامت تهیونگ _☆
_اجوما نمیخوای این خانوم که اینجاس رو معرفی کنی
~عا ارباب این خدمتکاره جدیده{به ات اشاره میکنه که بلند شه احترام بزاره}
+سلام ارباب
_سلام....اسمت چیه
+لی ات هستم
_چند سالته
+¹⁸ سالمه ارباب
_تو هنوز کوچیکی الان باید دبیرستان باشی نه اینجا
+من درس نمیخونم ترک تحصیل کردم
_چرا ترک تحصیل کردی
+چون...چون..چون پول کافی برای دبیرستانم نداشتم
_اها که اینطور پدر و مادرت مگه کار نمیکنن
+م..م..من..پدر و مادر ندارم{بغض}
_ولت کردن.....چند سالت بود ولت کردن
+اونا ولم نکردن وقتی ¹³ سالم بود داخل ی سفر خانوادگی اونا تصادف کردن و مردن فقط من نجات پیدا کردم
_اها که اینطور خوب از کی میخوای شروع به کار کنی
+میتونم از امروز شروع به کار کنم
_ارع به یکی از بادیگاردا میگم بره وسایلت رو بیاره اینجا اجوما هم اتاقت رو آماده میکنه
+چشم
<³⁰ مین بعد>
《ویو ات》
بعد از رفتن اون مرد جذاب اجوما بهم گفت که اتاقم و اماده کرده و لباسامو گذاشته روی تخت و اتاقم و نشون داد وارد اتاق شدم تمش سفید مشکی بود بنظرم خونه قشنگی بود اربابش بد نبودا اصلا بیخیال
رفتم لباسایی که روی تخت گذاشته بود رو پوشیدم{عکس میدم}و رفتم پایین
<¹⁰ مین بعد>
دقیقا ¹⁰ مینی میشد که داشتم داخل این عمارت میچرخیدم کلافه شده بودم سرم و انداختم پایین و راه میرفتم که سرم با ی جسم بزرگ برخورد کرد چون کلافه بودم باعث میشد عصبی هم بشم دیگه خودم و نتونستم کنترل کنم برای همین قبل از اینکه بالا رو نگاه کنم گفتم
Paian Part ²
°ad v°
Part:²
از اتاق رفتم بیرون به پله ها رسیدم همونجا وایسادم و دستم و کردم داخل جیبم و به اجوما و اون دختره که تا حالا ندیده بودمش خیره شدم که اجوما بعد از دیدن من از روی کاناپه بلند شد و تعظیم کوتاهی کرد و اون دختره هم برگشت به من نگاه کرد
☆علامت تهیونگ _☆
_اجوما نمیخوای این خانوم که اینجاس رو معرفی کنی
~عا ارباب این خدمتکاره جدیده{به ات اشاره میکنه که بلند شه احترام بزاره}
+سلام ارباب
_سلام....اسمت چیه
+لی ات هستم
_چند سالته
+¹⁸ سالمه ارباب
_تو هنوز کوچیکی الان باید دبیرستان باشی نه اینجا
+من درس نمیخونم ترک تحصیل کردم
_چرا ترک تحصیل کردی
+چون...چون..چون پول کافی برای دبیرستانم نداشتم
_اها که اینطور پدر و مادرت مگه کار نمیکنن
+م..م..من..پدر و مادر ندارم{بغض}
_ولت کردن.....چند سالت بود ولت کردن
+اونا ولم نکردن وقتی ¹³ سالم بود داخل ی سفر خانوادگی اونا تصادف کردن و مردن فقط من نجات پیدا کردم
_اها که اینطور خوب از کی میخوای شروع به کار کنی
+میتونم از امروز شروع به کار کنم
_ارع به یکی از بادیگاردا میگم بره وسایلت رو بیاره اینجا اجوما هم اتاقت رو آماده میکنه
+چشم
<³⁰ مین بعد>
《ویو ات》
بعد از رفتن اون مرد جذاب اجوما بهم گفت که اتاقم و اماده کرده و لباسامو گذاشته روی تخت و اتاقم و نشون داد وارد اتاق شدم تمش سفید مشکی بود بنظرم خونه قشنگی بود اربابش بد نبودا اصلا بیخیال
رفتم لباسایی که روی تخت گذاشته بود رو پوشیدم{عکس میدم}و رفتم پایین
<¹⁰ مین بعد>
دقیقا ¹⁰ مینی میشد که داشتم داخل این عمارت میچرخیدم کلافه شده بودم سرم و انداختم پایین و راه میرفتم که سرم با ی جسم بزرگ برخورد کرد چون کلافه بودم باعث میشد عصبی هم بشم دیگه خودم و نتونستم کنترل کنم برای همین قبل از اینکه بالا رو نگاه کنم گفتم
Paian Part ²
°ad v°
۱۴۹
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.