رمان: بازی عشق
یهویی لبامو گذاشتم رو لبای جونگ سو . وقتی ازش جدا شدم نگاش کردم چشاش از کاسه بیرون زده بودو کل صورتش قرمز بود .
آکاری: ج..جونگ سو ب.. ببخشید من م...من فقط میخواستم...
چول: دختره ی عوضی داری چه گوهی میخوری؟(عصبی)
یهو چشام سیاه رفتو....
ویو جونگ سو
خیلی تعجب کردم و چشام از کاسه بیرون زده بود تو حالت تعجب مونده بودم که یهو آکاری قش کرد رفتم سریع گرفتمش
جونگ سو: ا...آکاری چیشد یهو بیدار شو!!(نگران)
چول: خیلی ضعیفه(پوزخند)
جونگ سو: یون جو برو یه دکتر خبر کن!!(نگران)
یون جو: ب.. باشه
یون جو رفتو بعد چند دقیقه دکتر اومد منو چول از اتاق بیرون رفتیم
ویو آکاری
چشام باز شد ولی بازم مهو می دیدم یه سروم بهم وصل کرده بودن و یون جو سرشو گذاشته بود رو تختو داشت گریه میکرد
آکاری: چی شده؟
یون جو: ها؟!....آکاری میدونی چقدر نگرانت شدم دختر؟!!(گریه)
آکاری: مگه چی شده؟
یون جو: واقعا نمی دونی چیشد . یهو قش کردی
آکاری: که اینطور
یون جو: هوم .... دکتر گفت ضعف کردی . بیا این سوپ و بخور
بعد سوپ و داد بهم دستمو بردم سمت قاشق ولی دستم خیلی میلرزید برا همین یون جو خودش قاشق و برداشت و بهم داد
ویو جونگ سو
پشت در اتاق آکاری فال گوش ایستادم دلم می خواست برم داخل محکم بغلش کنم ولی نمیشد
چول: اینجایی!!
جونگ سو: چی شده؟
چول: بیا بریم پایین بهت میگم
رفتیم پایین و رو مبل نشستیم
چول: دوهفته بهت فرست میدم این دخترو از عمارت بیرون کنی اگه بیرونش نکردی خودم اینکار و میکنم
بعد بلند شد و رفت سمت در خروجی
چول: راستی از فردا نونا میاد همون دختره که بهت گفتم
بعد رفت . نشستمو کلی گریه کردم که یهو دوییدم سمت دست شویی هرچی خورده بودم و بالا آوردم بعد برگشتم سر جام ( همینم برات زیاده فرشته خانم😌🖐️😅)
آکاری: ج..جونگ سو ب.. ببخشید من م...من فقط میخواستم...
چول: دختره ی عوضی داری چه گوهی میخوری؟(عصبی)
یهو چشام سیاه رفتو....
ویو جونگ سو
خیلی تعجب کردم و چشام از کاسه بیرون زده بود تو حالت تعجب مونده بودم که یهو آکاری قش کرد رفتم سریع گرفتمش
جونگ سو: ا...آکاری چیشد یهو بیدار شو!!(نگران)
چول: خیلی ضعیفه(پوزخند)
جونگ سو: یون جو برو یه دکتر خبر کن!!(نگران)
یون جو: ب.. باشه
یون جو رفتو بعد چند دقیقه دکتر اومد منو چول از اتاق بیرون رفتیم
ویو آکاری
چشام باز شد ولی بازم مهو می دیدم یه سروم بهم وصل کرده بودن و یون جو سرشو گذاشته بود رو تختو داشت گریه میکرد
آکاری: چی شده؟
یون جو: ها؟!....آکاری میدونی چقدر نگرانت شدم دختر؟!!(گریه)
آکاری: مگه چی شده؟
یون جو: واقعا نمی دونی چیشد . یهو قش کردی
آکاری: که اینطور
یون جو: هوم .... دکتر گفت ضعف کردی . بیا این سوپ و بخور
بعد سوپ و داد بهم دستمو بردم سمت قاشق ولی دستم خیلی میلرزید برا همین یون جو خودش قاشق و برداشت و بهم داد
ویو جونگ سو
پشت در اتاق آکاری فال گوش ایستادم دلم می خواست برم داخل محکم بغلش کنم ولی نمیشد
چول: اینجایی!!
جونگ سو: چی شده؟
چول: بیا بریم پایین بهت میگم
رفتیم پایین و رو مبل نشستیم
چول: دوهفته بهت فرست میدم این دخترو از عمارت بیرون کنی اگه بیرونش نکردی خودم اینکار و میکنم
بعد بلند شد و رفت سمت در خروجی
چول: راستی از فردا نونا میاد همون دختره که بهت گفتم
بعد رفت . نشستمو کلی گریه کردم که یهو دوییدم سمت دست شویی هرچی خورده بودم و بالا آوردم بعد برگشتم سر جام ( همینم برات زیاده فرشته خانم😌🖐️😅)
۴.۲k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.