فیک بیمار دیوونه
𝑃𝑎𝑟𝑡6
ویو ا.ت**
داشتن تو اتاق بحث میکردن هه بلخره حقیقتو گفت هیی هر چی باشه حقیقت تلخه راستش جیهوپ پسر خوبیه حیف ببین کی دوست دخترش شده و گیر کی افتادهه وقتی بغلم کرد مطمعنم از گوشاش و بینی اون دختر دود در اومده بود اخه خنگ خدا تو که حسودیت میشه چرا خیانت میکنی والا...تو افکار خودم بودم که دیدم جیهوپ با اعصبانیت اومد پایین اون دختره هم پشتش اومد...
جیهوپ: گمشو بیرون..
لیسا:نمیرم جای من پیش دوست پسرمه و عزیزم زشت نیس پیش دوستت با من اینجوری حرف میزنی؟
ا.ت: همم میگم مشکلی دارین من برم..
لیسا: اره برو..
جیهوپ: کجا... اونی که باید بره تویی
لیسا: عزیزم ببین ببخشید خوب ... ببین من یکم خسته بودم واسه همین سرت داد زدم من ... دوست دارم ... هوپی منو نگا کن..
جیهوپ از شدت اعصبانیت میخاست دست لیسا رو بگیره و بندازه از خونه بیرون که دست ا.ت رو شونش قرار گرفت برگشت ب سمت ا.ت که ا.ت با سر تکون داد بهش فهموند که برای اینکار هنوز زودهه...
جیهوپ: اوم باشه برو لباساتو عوض کن و برو بخاب..
لیسا: همم دوستت دارم
*ب لب هوپی بوص ریزی میزنه و میره تو اتاق...
جیهوپ: چرا نذاشتی اینکارو بکنم؟؟!!
ا.ت: برا اینکه بخای ب چیزی که میخای برسی باید اعصبانیتتو کنترل کنیی اگ اینجوری پیش بری نقشمون نقش بر آب میشهه..
جیهوپ: نمیدونم دارم با حرفت کار درستی انجام میدم یا نه ولی ی حسی بهم میگه بت گوش کنم
ا.ت:همم
لیسا: عزیزمم!!
جیهوپ:...
ا.ت: نقشت یادت نرعهه(زیر لب طوری که هوپی بشنوعه)
لیسا:عشقم چرا صدات میکنم جواب نمیدی نکنه هنوز اعصبانی هستی؟
جیهوپ: عا ن بیب بیا اینجا پیشم بشین
لیسا: باش..
نشسته بودم داشتم فیلم میدیم که یلحظه نگام ب جیهوپ و اون دختر اوفتاد و چشام گرد شد اون دختر دستشو گذاشته بود رو دی** جیهوپ و سعی میکرد تحریکش کنه اما بنظر جیهوپ خونسرد بنظر میومد برا اینکه نقشش عمل کنه باید خودشو کنترل میکرد یهو دختر نشست جای حساسش و خودشو تکون دادن دیگ جیهوپ داشت نفس های عمیقی میکشید که طاقت نیوردم یهو بلند شدم و دست دختر رو گرفتم از روی جیهوپ بلندش کردم که جیهوپ نفس راحتی کشید...
لیسا: هییی داری چیکار میکنی؟!
ا.ت: توداری چیکار میکنی ادم نشسته ها خودتو کنترل کن بشین فیلمونو نگا کنیمم..
لیسا: عامم... اوکی بشیت تو فیلمتو نگا کن من و هوپی میریم بخابیمم ... عشقم پاشو بریمم
جیهوپ: اومم
رفتن تو اتاق که صدایی ازشون نمیومد اه اصلا ب من چه هر غلطی میخان بکنن ولی با من کاری نداشته باشن بلند شدم و رفتم تلوزیون رو خاموش کردم رفتم تو اتاقم رو تختم دراز کشید حوصلم سر رفته بود داشتم کتاب میخوندم که در اتاقم باز شد دیدم جیهوپ هس که با چشم های خمارش داره نگام میکنه...
اوکی پارت بعد اسمارته..
لایک و کامنت یادتون نرعههه♡
ویو ا.ت**
داشتن تو اتاق بحث میکردن هه بلخره حقیقتو گفت هیی هر چی باشه حقیقت تلخه راستش جیهوپ پسر خوبیه حیف ببین کی دوست دخترش شده و گیر کی افتادهه وقتی بغلم کرد مطمعنم از گوشاش و بینی اون دختر دود در اومده بود اخه خنگ خدا تو که حسودیت میشه چرا خیانت میکنی والا...تو افکار خودم بودم که دیدم جیهوپ با اعصبانیت اومد پایین اون دختره هم پشتش اومد...
جیهوپ: گمشو بیرون..
لیسا:نمیرم جای من پیش دوست پسرمه و عزیزم زشت نیس پیش دوستت با من اینجوری حرف میزنی؟
ا.ت: همم میگم مشکلی دارین من برم..
لیسا: اره برو..
جیهوپ: کجا... اونی که باید بره تویی
لیسا: عزیزم ببین ببخشید خوب ... ببین من یکم خسته بودم واسه همین سرت داد زدم من ... دوست دارم ... هوپی منو نگا کن..
جیهوپ از شدت اعصبانیت میخاست دست لیسا رو بگیره و بندازه از خونه بیرون که دست ا.ت رو شونش قرار گرفت برگشت ب سمت ا.ت که ا.ت با سر تکون داد بهش فهموند که برای اینکار هنوز زودهه...
جیهوپ: اوم باشه برو لباساتو عوض کن و برو بخاب..
لیسا: همم دوستت دارم
*ب لب هوپی بوص ریزی میزنه و میره تو اتاق...
جیهوپ: چرا نذاشتی اینکارو بکنم؟؟!!
ا.ت: برا اینکه بخای ب چیزی که میخای برسی باید اعصبانیتتو کنترل کنیی اگ اینجوری پیش بری نقشمون نقش بر آب میشهه..
جیهوپ: نمیدونم دارم با حرفت کار درستی انجام میدم یا نه ولی ی حسی بهم میگه بت گوش کنم
ا.ت:همم
لیسا: عزیزمم!!
جیهوپ:...
ا.ت: نقشت یادت نرعهه(زیر لب طوری که هوپی بشنوعه)
لیسا:عشقم چرا صدات میکنم جواب نمیدی نکنه هنوز اعصبانی هستی؟
جیهوپ: عا ن بیب بیا اینجا پیشم بشین
لیسا: باش..
نشسته بودم داشتم فیلم میدیم که یلحظه نگام ب جیهوپ و اون دختر اوفتاد و چشام گرد شد اون دختر دستشو گذاشته بود رو دی** جیهوپ و سعی میکرد تحریکش کنه اما بنظر جیهوپ خونسرد بنظر میومد برا اینکه نقشش عمل کنه باید خودشو کنترل میکرد یهو دختر نشست جای حساسش و خودشو تکون دادن دیگ جیهوپ داشت نفس های عمیقی میکشید که طاقت نیوردم یهو بلند شدم و دست دختر رو گرفتم از روی جیهوپ بلندش کردم که جیهوپ نفس راحتی کشید...
لیسا: هییی داری چیکار میکنی؟!
ا.ت: توداری چیکار میکنی ادم نشسته ها خودتو کنترل کن بشین فیلمونو نگا کنیمم..
لیسا: عامم... اوکی بشیت تو فیلمتو نگا کن من و هوپی میریم بخابیمم ... عشقم پاشو بریمم
جیهوپ: اومم
رفتن تو اتاق که صدایی ازشون نمیومد اه اصلا ب من چه هر غلطی میخان بکنن ولی با من کاری نداشته باشن بلند شدم و رفتم تلوزیون رو خاموش کردم رفتم تو اتاقم رو تختم دراز کشید حوصلم سر رفته بود داشتم کتاب میخوندم که در اتاقم باز شد دیدم جیهوپ هس که با چشم های خمارش داره نگام میکنه...
اوکی پارت بعد اسمارته..
لایک و کامنت یادتون نرعههه♡
۵۷.۵k
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.