ترس از تنهایی 🤍🖤 •°Part 61°•
(لیانا)
دیگه نزدیکای شب بود که برگشتیم ویلا رفتیم دوش گرفتیم و بعد دور هم توی پذیرایی نشستیم که یکدفعه گوشی کوک زنگ خورد
جونگ کوک: بله ، اها بله سلام بفرمایین ، خب خب ، اممم آخه، بله حتما میام چشم فعلا خدانگهدار
لیانا: چیشده؟ کی بود؟
جونگ کوک: از بیمارستان بود
جیمین: چی؟
جونگ کوک: گفتن تا پس فردا برگردم یه کار ضروری پیش اومده
نارا: ای بابا
لیانا: یعنی باید سه روز زودتر بریم؟
جونگ کوک: آره
لیانا یکم دلش گرفت آخه نمیزارن چند روز تو مسافرت دلمون خوش باشه ایشش
جونگ کوک: برای فردا غروب بلیط میگیرم خوبه لیانا؟
لیانا: اوهوم
نارا: حالا دو روز اومدین مسافرتا ولتون نمیکنن یعنی
جونگ کوک: خب دیگه مجبورم برم اونا هم حتما کار دارن دیگه
نارا و لیانا: ایشششش(همزمان)
همه خندشون گرفت
تهیونگ: حالا بیاین تا اینجایین یکم خوش بگذرونیم
همگی بادهم شروع کردیم بهدانجام بازی هایی که میشد نشسته انجام داد و کلم خندیدیم و بعد از چند ساعت که دیگه نصف شب همه رفتیم و خوابیدیم
(جونگ کوک)
صبح شده بود و تمرکز قرار بود لیانارو یه سوپرایز کوچولو بکنم با بچه ها ام هماهنگ کرده بودم بعد از اینکه لیانا از حموم اومد بهش گفتم حاضر بشه قراره بریم بیرون و بعدش رفتم پایین
جونگ کوک: خب همگی آماده این؟
نارا: بله آماده ایم
لیانا اومد پایین و راه افتادیم سمت مکان مورد نظر
لیانا: قراره کجا بریم اول صبحی؟
جونگ کوک: حالا خودت میبینی
لیانا: نمیشه حالا بگی؟
جونگ کوک: نچ نمیشه سوپرایزه
بعد از نیم ساعت بالاخره رسیدیم
جونگ کوک: چشمات رو ببند تا نگفتم باز نکن
لیانا: آخه چرا؟
جونگ کوک: آخه نداره ببند
لیانا: نیوفتاد
جونگ کوک: من مواظبتم
لیانا: باشه پس
کپی ممنوع ❌
دیگه نزدیکای شب بود که برگشتیم ویلا رفتیم دوش گرفتیم و بعد دور هم توی پذیرایی نشستیم که یکدفعه گوشی کوک زنگ خورد
جونگ کوک: بله ، اها بله سلام بفرمایین ، خب خب ، اممم آخه، بله حتما میام چشم فعلا خدانگهدار
لیانا: چیشده؟ کی بود؟
جونگ کوک: از بیمارستان بود
جیمین: چی؟
جونگ کوک: گفتن تا پس فردا برگردم یه کار ضروری پیش اومده
نارا: ای بابا
لیانا: یعنی باید سه روز زودتر بریم؟
جونگ کوک: آره
لیانا یکم دلش گرفت آخه نمیزارن چند روز تو مسافرت دلمون خوش باشه ایشش
جونگ کوک: برای فردا غروب بلیط میگیرم خوبه لیانا؟
لیانا: اوهوم
نارا: حالا دو روز اومدین مسافرتا ولتون نمیکنن یعنی
جونگ کوک: خب دیگه مجبورم برم اونا هم حتما کار دارن دیگه
نارا و لیانا: ایشششش(همزمان)
همه خندشون گرفت
تهیونگ: حالا بیاین تا اینجایین یکم خوش بگذرونیم
همگی بادهم شروع کردیم بهدانجام بازی هایی که میشد نشسته انجام داد و کلم خندیدیم و بعد از چند ساعت که دیگه نصف شب همه رفتیم و خوابیدیم
(جونگ کوک)
صبح شده بود و تمرکز قرار بود لیانارو یه سوپرایز کوچولو بکنم با بچه ها ام هماهنگ کرده بودم بعد از اینکه لیانا از حموم اومد بهش گفتم حاضر بشه قراره بریم بیرون و بعدش رفتم پایین
جونگ کوک: خب همگی آماده این؟
نارا: بله آماده ایم
لیانا اومد پایین و راه افتادیم سمت مکان مورد نظر
لیانا: قراره کجا بریم اول صبحی؟
جونگ کوک: حالا خودت میبینی
لیانا: نمیشه حالا بگی؟
جونگ کوک: نچ نمیشه سوپرایزه
بعد از نیم ساعت بالاخره رسیدیم
جونگ کوک: چشمات رو ببند تا نگفتم باز نکن
لیانا: آخه چرا؟
جونگ کوک: آخه نداره ببند
لیانا: نیوفتاد
جونگ کوک: من مواظبتم
لیانا: باشه پس
کپی ممنوع ❌
۶۷.۳k
۲۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.