forbidden love part 5
فلیکس بعد از سلام و احترام کوتاهی به هیونجین و مادرش سمت حیاط راه افتاد.
روی یکی از صندلی های اونجا نشست و نوشیدنیش رو توی دستاش گرفت. باد سرد از لباس نازکش عبور میکرد و پوست نرمش رو قلقلک میداد. با چشمایی که به خاطر وزش باد ریز شده بود به مهمون ها نگاه میکرد. هیچکدومشون به خاطر فلیکس نیومده بودن همشون برای اینکه روابطشون با میکائیل کمرنگ نشه اومده بودن.
عطر اشنایی رو کنار خودش حس کرد. تنها کسی که به خاطر فلیکس اومده بود بنگچان بود. دوست بچگی هاش که هیچوقت فراموشش نمیکرد. تنها کسی بود که واقعا درکش میکرد و ته دل باهاش حرف میزد.
_شبیه اونایی شدی که تازه کات کردن. امروز تولدته یکم شاد باش
سرش رو برگردوند و با لحنی شاکی گفت
-چانا تو که بهتر از هرکسی میدونی نمیتونم
لبخند پسر بزرگتر محو شد. انگار داشت ماجرا رو میفهمید
-دیدیش؟
سری به نشونه ی تایید تکون داد و حرف چان رو تایید کرد
روی یکی از صندلی های اونجا نشست و نوشیدنیش رو توی دستاش گرفت. باد سرد از لباس نازکش عبور میکرد و پوست نرمش رو قلقلک میداد. با چشمایی که به خاطر وزش باد ریز شده بود به مهمون ها نگاه میکرد. هیچکدومشون به خاطر فلیکس نیومده بودن همشون برای اینکه روابطشون با میکائیل کمرنگ نشه اومده بودن.
عطر اشنایی رو کنار خودش حس کرد. تنها کسی که به خاطر فلیکس اومده بود بنگچان بود. دوست بچگی هاش که هیچوقت فراموشش نمیکرد. تنها کسی بود که واقعا درکش میکرد و ته دل باهاش حرف میزد.
_شبیه اونایی شدی که تازه کات کردن. امروز تولدته یکم شاد باش
سرش رو برگردوند و با لحنی شاکی گفت
-چانا تو که بهتر از هرکسی میدونی نمیتونم
لبخند پسر بزرگتر محو شد. انگار داشت ماجرا رو میفهمید
-دیدیش؟
سری به نشونه ی تایید تکون داد و حرف چان رو تایید کرد
۳.۵k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.