دزد روح پارت هفتم
از زبان هانی
با خودم گفتم 《ه فکر کرده من واقعا ارباب امارت رو می کشم که بعدش پدرو در بیارن اینو میریزم تو غذای پدرو مادرش تا دیگه از این غلتا نکنه》
چند دقیقه بعد سره میز ناهار
الستینفکر نمی کنی توهم کم کم وقت ازدواجت باشه سونیک؟
لیدی که با لبخند منتظر بود سونیک شروع به غذا خوردن کند با حرف الستین لبخندش محو شد
سونیک:چ.....چی
الستین: تو داری میری تو ۲۵سال نکنه می خوای هیچ وقت ازدواج نکنی
سونیک: اما م..م....من به کسی علاقه ندارم
الستین: نیاز نیست به کسی علاقه داشته باشی یه نگاه به منو مادرت بنداز من تازه وقتی وارد کلیسا شدم دیدمش (🤣)
سونیک:اما
الستین: اما بی ام...
که هانتر از حال میره
لیدی(در ذهنش):لعنتی دارم برات
ادامه دارد
با خودم گفتم 《ه فکر کرده من واقعا ارباب امارت رو می کشم که بعدش پدرو در بیارن اینو میریزم تو غذای پدرو مادرش تا دیگه از این غلتا نکنه》
چند دقیقه بعد سره میز ناهار
الستینفکر نمی کنی توهم کم کم وقت ازدواجت باشه سونیک؟
لیدی که با لبخند منتظر بود سونیک شروع به غذا خوردن کند با حرف الستین لبخندش محو شد
سونیک:چ.....چی
الستین: تو داری میری تو ۲۵سال نکنه می خوای هیچ وقت ازدواج نکنی
سونیک: اما م..م....من به کسی علاقه ندارم
الستین: نیاز نیست به کسی علاقه داشته باشی یه نگاه به منو مادرت بنداز من تازه وقتی وارد کلیسا شدم دیدمش (🤣)
سونیک:اما
الستین: اما بی ام...
که هانتر از حال میره
لیدی(در ذهنش):لعنتی دارم برات
ادامه دارد
۱.۶k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.