یه دیوونه دنبالم کرده!!!(part19)
از چشماش پایین رفت.
داشت با خودش حرف می زد:
+نه این واقعی نیس، ا.ت به من خیانت نمی کنه.
چی خیانت؟داره از چی حرف می زنه؟
صورتش رو ناز کردم و کنار تختش سرم رو گذاشتم و خوابیدم.
(1 ساعت بعد...)
بلند شدم دیدم کوک داره بهم نگاه می کنه و سرم رو ناز می کنه، دیدم بیداره سریع بغلش کردم و زدم زیر گریه.
_می دونی با خودت چیکار کردی، اگه میمردی من چیکار باید می کردم، برای چی این کارو کردی؟!(با گریه)
+تو بهم خیانت کردی هزره، گمشو از جلوی چشمام، دلین درست می گفت که با یه هرزه زندگی می کنم.
_تو از چی حرف می زنی؟؟؟!
+تو بهم خیانت کردی اونم با پارک جیمین، خودم دیدمت.
_پارم جیمین؟؟؟؟
+آره پارک جیمین، خودم دیدمت که باهاش داشتی تو خیابون راه می رفتی.
یه دفعه یادم اومد چیرو میگه، زدم زیر خنده، مثل مونگول ها داشت نگام می کرد.
_وای اون اون من نبودم دوستم بود.
_با هم تصمیم گرفته بودیم موهامون رو یه رنگ کنیم، حتی لباس هامون رو هم ست خریدیم که مثلاً مردم فکر کنن ما خواهریم، البته همچین چیزی رو مردم فکر نمی کنم چونکه چشم های من درشته(با خنده)
+به من دروغ نگو!!!من رگم رو زدم!!!چونکه بهم خیانت کردی!
_من به تو دروغ نمی گم اینو بفهم!!!
+اگه دروغ نمی گی به جیمین زنگ بزن.
_من شمارشو ندارم!
_می خوای از رزی برات بگیرم.
بهم با ناراحتی نگاه می کرد، عصبانی بود، حتی ممکن بود الان بزنه ناکارم کنه.
+بهم ثابت کن.
_باشه.
زنگ زدم به رزی...
_الو سلام.
✓الو سلام خوبی؟
_خوبم تو خوبی؟!
✓اره.
_میگم رزی الان یه عکس با جیمین از خودت بگیر با جیمین برام بفرست.
✓اممم برای چی می خوای؟!
رفتم از اتاق بیرون...
_رزی (با گریه)
✓دختر چت شده، جونگکوک بهت چیزی گفته؟؟!!!
_اره اون فکر می کنه من با جیمین..
داشت با خودش حرف می زد:
+نه این واقعی نیس، ا.ت به من خیانت نمی کنه.
چی خیانت؟داره از چی حرف می زنه؟
صورتش رو ناز کردم و کنار تختش سرم رو گذاشتم و خوابیدم.
(1 ساعت بعد...)
بلند شدم دیدم کوک داره بهم نگاه می کنه و سرم رو ناز می کنه، دیدم بیداره سریع بغلش کردم و زدم زیر گریه.
_می دونی با خودت چیکار کردی، اگه میمردی من چیکار باید می کردم، برای چی این کارو کردی؟!(با گریه)
+تو بهم خیانت کردی هزره، گمشو از جلوی چشمام، دلین درست می گفت که با یه هرزه زندگی می کنم.
_تو از چی حرف می زنی؟؟؟!
+تو بهم خیانت کردی اونم با پارک جیمین، خودم دیدمت.
_پارم جیمین؟؟؟؟
+آره پارک جیمین، خودم دیدمت که باهاش داشتی تو خیابون راه می رفتی.
یه دفعه یادم اومد چیرو میگه، زدم زیر خنده، مثل مونگول ها داشت نگام می کرد.
_وای اون اون من نبودم دوستم بود.
_با هم تصمیم گرفته بودیم موهامون رو یه رنگ کنیم، حتی لباس هامون رو هم ست خریدیم که مثلاً مردم فکر کنن ما خواهریم، البته همچین چیزی رو مردم فکر نمی کنم چونکه چشم های من درشته(با خنده)
+به من دروغ نگو!!!من رگم رو زدم!!!چونکه بهم خیانت کردی!
_من به تو دروغ نمی گم اینو بفهم!!!
+اگه دروغ نمی گی به جیمین زنگ بزن.
_من شمارشو ندارم!
_می خوای از رزی برات بگیرم.
بهم با ناراحتی نگاه می کرد، عصبانی بود، حتی ممکن بود الان بزنه ناکارم کنه.
+بهم ثابت کن.
_باشه.
زنگ زدم به رزی...
_الو سلام.
✓الو سلام خوبی؟
_خوبم تو خوبی؟!
✓اره.
_میگم رزی الان یه عکس با جیمین از خودت بگیر با جیمین برام بفرست.
✓اممم برای چی می خوای؟!
رفتم از اتاق بیرون...
_رزی (با گریه)
✓دختر چت شده، جونگکوک بهت چیزی گفته؟؟!!!
_اره اون فکر می کنه من با جیمین..
۱۹.۸k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.