ندیمه عمارت p:⁸²
هایون:جونم؟..
استرس گرفتم ...ضرب پام تند شده بود و حالا با دندونام افتاده بودم به جون گوشت لبم...من من میکردم و دنبال یه جمله درست درمون بودم...
هایون:مامان....چیزی شده؟...داری نگرانم میکنی!
ا/ت:ن...چیزی نیست...خواستم..بگم...جونگ کوک و دیدین؟
هایون:اممم نه هنوز....اصلا از اون موقع که رفتین هیچ کدومتون نیومدین خونه...نه جیمین نه تهیونگ..تو هم که خونه ای..
اخم مبهمی کردم و گفتم: ساعت چنده الان؟
هایون:نه و نیم...راستی شام خوردی؟...
هین بلندی کشیدم....نه و نیم شبه...باورم نمیشه هشت ساعت خواب بودم...
ا/ت:اره ارع... خوردم..کاری نداری؟...
هایون:ن...
نزاشتم حرفش تموم شه و تماس و قطع کردم...با پرت کردن گوشی روی میز سرمو به مبل تکیه دادم...پلکای سنگینم روی هم افتاد...همش اون تصویر جلوی روم ظاهر میشد...واقعی بود..انقد واقعی که تو خواب تا مرز سکته رفتم...پوف کلافه ای کردمو سرجام دوباره دراز کشیدم و با بستن محکم چشمام تلاش داشتم بازم بخوابم...اگع اون تصویر کوفی میزاشت!
(لی سون)
یه دستم بند فرمون بود و دست دیگم گوشه لبم رفت و امد داشت...توی فکر بودم ...فکر یه نقشه ..فکر یه راه واسه نجات دادن این همه نقشه ای که کشیدم!...با رسیدن به عمارت فرمون و چرخوندم تا وارد پارکینگ بشم اما بادیدنش جلوی ماشین با ضرب ترمز و گرفتم...اخم ترسناکی پیشونیم و گرفت سمت یون سانگ برگشتم..
لی سون:این اینجا چیکار میکنه؟
سر انداخت پایین و سعی داشت تند و بی هیچ حاشیه ای توضیح بده..
:اقا چند روزه...دم در عمارت..وایمیسته...هی بهش میگم ریئس دستور داده اینورا نباشی گوشش بدهکار نیست...تا حالا با چند تا از نگهبانام درگیر..شده گفتیم شاید اگه چند روز بی محلش کنیم خودش دُمش و میزاره رو کولش و میره..اما بدتر سپیچ شده...
حرصی پوف کلافه ای کردم و با دست روی فرمون ضرب گرفتم...حتی حوصله عصبی شدنم نداشتم...ماشین و خاموش کردم و سویچ و سمتش گرفتم...
لی سون:بگیر بیارش تو...
بعدم از ماشین پیاده شدم و با دو قدم جلوش وایستادم..
لی سون:بازم که تو؟...ببینم احیانا از جونت که سیر نشدی؟
هلن:من میخوام کمکت کنم...
خنده ای کردمو زبونم و از داخل توی لوپم فرو کردم...زنیکه نمیفهمید چی میگفت ..محیط بیرون علاوه بر جسمش مغزشم خراب کرده بود...با حرصی که توی صدام بود گفتم:بخاطر توی جلبک تمام نقشه هام عقب افتاد...بعد تو میخوای کمک کنی؟....مارا به خیر تو نیازی نیست شر مرسان جان جدِت!..
پیچیدم که برم...با صداش که ن..ولی با حرفی که زد سر جام وایستادم...
هلن:ا/ت برگشته....نقطه ضعف تهیونگ...
اخمی کردم و سمتش برگشتم...با چشم های ریز شده تمام افکارش شومش برام روشن شد!...خودم زدم به بیخالی رو گفتم:بسلامتی...چشم و دلش روشن!...
هلن:واقعا خنگی یا خودت و میزنی به خنگی؟
دو قدم فاصله مون و با شتاب طی کردم و یغشو توی دستم فشردم...
:اولا دهنتو باز میکنی بدون جلوی کی باز کردی...دوما من ناموس دزد نیستم!...(سرکج کردمو نفرت چشمم و بیشتر کردم) سوماً یه بار یه بی گناه و قربانی زندگی خودت کردی چی نصیبت شد؟...این زندگی توئه... کثافت سر تا پات و گرفته... اینو اویزه گوشت کن...من اگه خصومتی دارم با تهیونگ دارم نه با زنش...شیر فهم شدی؟
یغش و ول کردم و پخش زمین شد...
استرس گرفتم ...ضرب پام تند شده بود و حالا با دندونام افتاده بودم به جون گوشت لبم...من من میکردم و دنبال یه جمله درست درمون بودم...
هایون:مامان....چیزی شده؟...داری نگرانم میکنی!
ا/ت:ن...چیزی نیست...خواستم..بگم...جونگ کوک و دیدین؟
هایون:اممم نه هنوز....اصلا از اون موقع که رفتین هیچ کدومتون نیومدین خونه...نه جیمین نه تهیونگ..تو هم که خونه ای..
اخم مبهمی کردم و گفتم: ساعت چنده الان؟
هایون:نه و نیم...راستی شام خوردی؟...
هین بلندی کشیدم....نه و نیم شبه...باورم نمیشه هشت ساعت خواب بودم...
ا/ت:اره ارع... خوردم..کاری نداری؟...
هایون:ن...
نزاشتم حرفش تموم شه و تماس و قطع کردم...با پرت کردن گوشی روی میز سرمو به مبل تکیه دادم...پلکای سنگینم روی هم افتاد...همش اون تصویر جلوی روم ظاهر میشد...واقعی بود..انقد واقعی که تو خواب تا مرز سکته رفتم...پوف کلافه ای کردمو سرجام دوباره دراز کشیدم و با بستن محکم چشمام تلاش داشتم بازم بخوابم...اگع اون تصویر کوفی میزاشت!
(لی سون)
یه دستم بند فرمون بود و دست دیگم گوشه لبم رفت و امد داشت...توی فکر بودم ...فکر یه نقشه ..فکر یه راه واسه نجات دادن این همه نقشه ای که کشیدم!...با رسیدن به عمارت فرمون و چرخوندم تا وارد پارکینگ بشم اما بادیدنش جلوی ماشین با ضرب ترمز و گرفتم...اخم ترسناکی پیشونیم و گرفت سمت یون سانگ برگشتم..
لی سون:این اینجا چیکار میکنه؟
سر انداخت پایین و سعی داشت تند و بی هیچ حاشیه ای توضیح بده..
:اقا چند روزه...دم در عمارت..وایمیسته...هی بهش میگم ریئس دستور داده اینورا نباشی گوشش بدهکار نیست...تا حالا با چند تا از نگهبانام درگیر..شده گفتیم شاید اگه چند روز بی محلش کنیم خودش دُمش و میزاره رو کولش و میره..اما بدتر سپیچ شده...
حرصی پوف کلافه ای کردم و با دست روی فرمون ضرب گرفتم...حتی حوصله عصبی شدنم نداشتم...ماشین و خاموش کردم و سویچ و سمتش گرفتم...
لی سون:بگیر بیارش تو...
بعدم از ماشین پیاده شدم و با دو قدم جلوش وایستادم..
لی سون:بازم که تو؟...ببینم احیانا از جونت که سیر نشدی؟
هلن:من میخوام کمکت کنم...
خنده ای کردمو زبونم و از داخل توی لوپم فرو کردم...زنیکه نمیفهمید چی میگفت ..محیط بیرون علاوه بر جسمش مغزشم خراب کرده بود...با حرصی که توی صدام بود گفتم:بخاطر توی جلبک تمام نقشه هام عقب افتاد...بعد تو میخوای کمک کنی؟....مارا به خیر تو نیازی نیست شر مرسان جان جدِت!..
پیچیدم که برم...با صداش که ن..ولی با حرفی که زد سر جام وایستادم...
هلن:ا/ت برگشته....نقطه ضعف تهیونگ...
اخمی کردم و سمتش برگشتم...با چشم های ریز شده تمام افکارش شومش برام روشن شد!...خودم زدم به بیخالی رو گفتم:بسلامتی...چشم و دلش روشن!...
هلن:واقعا خنگی یا خودت و میزنی به خنگی؟
دو قدم فاصله مون و با شتاب طی کردم و یغشو توی دستم فشردم...
:اولا دهنتو باز میکنی بدون جلوی کی باز کردی...دوما من ناموس دزد نیستم!...(سرکج کردمو نفرت چشمم و بیشتر کردم) سوماً یه بار یه بی گناه و قربانی زندگی خودت کردی چی نصیبت شد؟...این زندگی توئه... کثافت سر تا پات و گرفته... اینو اویزه گوشت کن...من اگه خصومتی دارم با تهیونگ دارم نه با زنش...شیر فهم شدی؟
یغش و ول کردم و پخش زمین شد...
۱۰۴.۵k
۰۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.