سناریو (وقتی روی صحنه بی هوش میشی)
#سناریو
#استری_کیدز
روی استیج بزرگی در حال اجرا بودین....دنس ویژه و سختی بود که این باعث میشد مرتب حس سرگیجه ای که داشتی ، بیشتر بیشتر بشه....
۴۸ ساعت بود که بخاطر این اجرا حتی برای یک ساعت هم پلکاتو رو هم نزاشته بودی تا استراحت کنی و مداوم در حال تمرین بودی....
آهنگ با صدای بلندی در حال پخش بود که برای یک لحظه کنترلت رو از دست دادی رو روی زمین افتادی....
تمام جمعیت توی اون سالن بزرگ توی سکوت فرو رفتن و آهنگ قطع شد....
دیدت تار بود که متوجه شدی چند تا از اعضا دارن به سمتت میان
فلیکس : ا.ت...ا.ت....صدامو میشنوی ؟
چشمات نیمه باز بود و نمیتونستی واضح متوجه ی چیزی بشی و فقط یک حاله ی خیلی تار از چهره ی اعضا رو میدیدی
چانگبین آروم دستش رو روی شونت کشید
چانگبین: ا.ت....لطفا...طاقت بیار....
میتونستی صدای نگران چان رو که داره به استف ها خبر میده چه بلایی سرت اومده رو بشنوی...
.
.
پلکاتو آروم از هم فاصله دادی....
با دید تارت نگاهی به اطراف انداختی....سرت بدجوری درد میکرد که حس کردی فردی دستش رو روی دستت قرار داده...
سرت رو به سمتش برگردوندی که با سونگمین و جونگین مواجه شدی...
+ اوه...پسرا....
هر دو با نگرانی نگاهت میکردن..
+چ...چیشده؟
سونگمین: خوبی؟...مشکلی نداری؟
آروم و با تردید سرت رو تکون دادی
+ چ..چیزی شده ؟
سونگمین نفس عمیقی کشید
جونگین: موقع اجرا بیهوش شدی....
از تعجب چشمات گشاد شد...
+ چ...چی ؟
توی شوک بودی که صدای باز شدن در اومد و بقیه اعضا وارد شدن....
همه با دیدن اینکه بلاخره به هوش اومده بودی لبخندی زدن
چان : حالت چطوره ؟
+ خ.. خوبم....
هان : آه...دختر...تو بدجوری مارو نگران کردی...
+ متاسفم...و..ولی....
+ اجرا چیشد ؟
لینو نفس عمیقی کشید و به سمتت اومد و دستت رو گرفت
لینو : نگران اجرا نباش...تنها چیزی که الان اهمیت داره تویی....
هیون : ما خیلی نگرانت شدیم...اون اجرا اصلا مهم نبود.... لطفاً تو هم دیگه اینقدر به خودت سخت نگیر....
چانگبین: ما آرامش و خوشحالی تورو میخوایم....دلمون میخواد با سرحالی اجرا کنیم پس....بخاطر همچین چیزی تا این حد خودت رو خسته نکن.....
لبخندی زدی
+ ممنون....ازهمتون ممنونم....
چانگبین : آه....حالا که همه چیز اوکی شده....چطور بریم یکچیز بخوریم ؟
همه زدن زیر خنده که تو هم خندت گرفت
چانگبین:یااااا....چتونه؟
هیون : باورم نمیشه هیونگ الآنم به فکر شکمتی
چانگبین :خوب...نیازه....بعدم ا.ت چند ساعتی هیچی نخورده به فکر اونم هستم خووو......
از بامزه بودنش خندت گرفت
+ درسته میگه....من خیلی گشنمه...
چانگبین :هاا...دیدین....
#استری_کیدز
روی استیج بزرگی در حال اجرا بودین....دنس ویژه و سختی بود که این باعث میشد مرتب حس سرگیجه ای که داشتی ، بیشتر بیشتر بشه....
۴۸ ساعت بود که بخاطر این اجرا حتی برای یک ساعت هم پلکاتو رو هم نزاشته بودی تا استراحت کنی و مداوم در حال تمرین بودی....
آهنگ با صدای بلندی در حال پخش بود که برای یک لحظه کنترلت رو از دست دادی رو روی زمین افتادی....
تمام جمعیت توی اون سالن بزرگ توی سکوت فرو رفتن و آهنگ قطع شد....
دیدت تار بود که متوجه شدی چند تا از اعضا دارن به سمتت میان
فلیکس : ا.ت...ا.ت....صدامو میشنوی ؟
چشمات نیمه باز بود و نمیتونستی واضح متوجه ی چیزی بشی و فقط یک حاله ی خیلی تار از چهره ی اعضا رو میدیدی
چانگبین آروم دستش رو روی شونت کشید
چانگبین: ا.ت....لطفا...طاقت بیار....
میتونستی صدای نگران چان رو که داره به استف ها خبر میده چه بلایی سرت اومده رو بشنوی...
.
.
پلکاتو آروم از هم فاصله دادی....
با دید تارت نگاهی به اطراف انداختی....سرت بدجوری درد میکرد که حس کردی فردی دستش رو روی دستت قرار داده...
سرت رو به سمتش برگردوندی که با سونگمین و جونگین مواجه شدی...
+ اوه...پسرا....
هر دو با نگرانی نگاهت میکردن..
+چ...چیشده؟
سونگمین: خوبی؟...مشکلی نداری؟
آروم و با تردید سرت رو تکون دادی
+ چ..چیزی شده ؟
سونگمین نفس عمیقی کشید
جونگین: موقع اجرا بیهوش شدی....
از تعجب چشمات گشاد شد...
+ چ...چی ؟
توی شوک بودی که صدای باز شدن در اومد و بقیه اعضا وارد شدن....
همه با دیدن اینکه بلاخره به هوش اومده بودی لبخندی زدن
چان : حالت چطوره ؟
+ خ.. خوبم....
هان : آه...دختر...تو بدجوری مارو نگران کردی...
+ متاسفم...و..ولی....
+ اجرا چیشد ؟
لینو نفس عمیقی کشید و به سمتت اومد و دستت رو گرفت
لینو : نگران اجرا نباش...تنها چیزی که الان اهمیت داره تویی....
هیون : ما خیلی نگرانت شدیم...اون اجرا اصلا مهم نبود.... لطفاً تو هم دیگه اینقدر به خودت سخت نگیر....
چانگبین: ما آرامش و خوشحالی تورو میخوایم....دلمون میخواد با سرحالی اجرا کنیم پس....بخاطر همچین چیزی تا این حد خودت رو خسته نکن.....
لبخندی زدی
+ ممنون....ازهمتون ممنونم....
چانگبین : آه....حالا که همه چیز اوکی شده....چطور بریم یکچیز بخوریم ؟
همه زدن زیر خنده که تو هم خندت گرفت
چانگبین:یااااا....چتونه؟
هیون : باورم نمیشه هیونگ الآنم به فکر شکمتی
چانگبین :خوب...نیازه....بعدم ا.ت چند ساعتی هیچی نخورده به فکر اونم هستم خووو......
از بامزه بودنش خندت گرفت
+ درسته میگه....من خیلی گشنمه...
چانگبین :هاا...دیدین....
۳۷.۳k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.