غـریـبــه مـن ───※ ·❆· ※─── p : ⁴⁸
ج: خب نمیخوای برام تعریف کنی چه اتفاقی افتاد
_آ...
ج: با جونگکوک دعوا کردی؟
_نه
ج: اذیتت کرد؟
_نه
ج: سرت داد زد؟ از خونه بیرونت کرد؟
_نه
ج: ازش خسته شدی؟ وایسا ببینم نکنه بهت خیانت کرد ها؟
_نهه
ج: پس......چی نکنه دست بزن داره؟ کتکت زد؟
_خدا... چی داری بلغور میکنی
ج: دیگه چی میتونه باشه
_ ........درحالی که ما داشتیم یه کار خیر انجام میدادیم سر و کله ی یکی پیدا شد.....سایه وحشتناکش روی دیوار افتاده بود و صدای قدم هاش آدم و میترسوند بعد با صدای داغون و تقریبا پیرش گفت اوه خدای من...حق ندارم در موردش اینجوری حرف بزنم .....بگذریم
سلام پسرم...........چقدر تغییر کردی..دلم برات تنگ شده بود...نمیخوای کمکم کنی وسایلمو بیارم؟
ج: پسرم؟
_با این صدا من و جونگکوک وحشت زده آروم آروم برگشتیم و به پشتمون نگاه کردیم و با یه قیافه اخمو و ترسناک رو به رو شدیم که لبخند شیطانی داشت
ا/ت همینجور که داشت این جمله رو میگفت یاد همون موقع و صورت مامان کوک افتاد که نه اخمو بود نه ترسناک بلکه قیافه مهربونی داشت و یه لبخند خیلی خوشگل که برق میزد
_اوف...چم شده چی دارم میگم
ج: کی بود....لی جونگ یون؟
_نهه
_مامان جونگکوک
ج: چی
ج: جررررر .....اوسکل شدی؟
_فکر کنم آره.......میرم بخوابم
فردای آن روز:
جونگکوک تازه بیدار شده و بود در حالی که داشت خمیازه میکشید چشمش به مامانش افتاده بود که چقدر خوشگل شده بود
+واااای ...عجب تیپی...قراره اتفاقی بیوفته
×بریم
+کجا
×من آماده ام که اون دختر و ببینم
+کدوم دختر
×همونی که دیشب یه عالمه ازش تعریف کردی
+آها ا/...چیز.....الان؟
×آره زودباش حاضر شو
+مامان گفتم که نمیشه
×چراا من باید ببینمش
+بزار یوقت دیگه
•°•°•°•°•°•°•°•°•
_صدای در میاد؟
ج: آره انگار
ج: اوه....جونگکوک و مامانشه
_چی چرا اومدن اینجا.....من بالا قایم میشم اصلا درمور من چیزی نگو
ج: باشه
جیمین درو باز و کرد و ازشون پذیرایی کرد
×خب...دختری که گفتی کجاست ....اگه منو پیچونده باشی...
+صبر کن
×نکنه میخوای با جیمین ازدواج کنی؟ چند ساعته نشستم رو به روش و دارم قیافه ماهشو نگاه میکنم گفتی دختره رو نشونم میدی اینکه جیمینه
+مامان چی داری میگی محض رضای خدا یکم صبر کن
بعد با اشاره با جیمین صحبت میکنه و میپرسه ا/ت کجاس
•°•°•°•°•°•°•°
_اینجا چیکار میکنی واسه چی مامانتو آوردی
+نتونستم مقاومت کنم...میخواد تو رو ببینه
_چی منو واسه چی
+البته میخواد دختر مورد علاقه پسرشو ببینه نمیدونه تویی
_نه..نه نمیشه نمیتونم.....چرا آوردیش
+اگه میتونی بیا خودت متقاعدش کن
_حالا چیکار کنیم
+ا/ت بخاطر من....لطفا
_آخه مگه ندیدی دیشب...
+بخاطر من .........اون اتفاقی بود نمیدونست تو.....فقط دستتو بده به من باشه؟
نظراتتون رو بگین خیلی خوشحال میشم حتی اگه بد باشه😝🥰
_آ...
ج: با جونگکوک دعوا کردی؟
_نه
ج: اذیتت کرد؟
_نه
ج: سرت داد زد؟ از خونه بیرونت کرد؟
_نه
ج: ازش خسته شدی؟ وایسا ببینم نکنه بهت خیانت کرد ها؟
_نهه
ج: پس......چی نکنه دست بزن داره؟ کتکت زد؟
_خدا... چی داری بلغور میکنی
ج: دیگه چی میتونه باشه
_ ........درحالی که ما داشتیم یه کار خیر انجام میدادیم سر و کله ی یکی پیدا شد.....سایه وحشتناکش روی دیوار افتاده بود و صدای قدم هاش آدم و میترسوند بعد با صدای داغون و تقریبا پیرش گفت اوه خدای من...حق ندارم در موردش اینجوری حرف بزنم .....بگذریم
سلام پسرم...........چقدر تغییر کردی..دلم برات تنگ شده بود...نمیخوای کمکم کنی وسایلمو بیارم؟
ج: پسرم؟
_با این صدا من و جونگکوک وحشت زده آروم آروم برگشتیم و به پشتمون نگاه کردیم و با یه قیافه اخمو و ترسناک رو به رو شدیم که لبخند شیطانی داشت
ا/ت همینجور که داشت این جمله رو میگفت یاد همون موقع و صورت مامان کوک افتاد که نه اخمو بود نه ترسناک بلکه قیافه مهربونی داشت و یه لبخند خیلی خوشگل که برق میزد
_اوف...چم شده چی دارم میگم
ج: کی بود....لی جونگ یون؟
_نهه
_مامان جونگکوک
ج: چی
ج: جررررر .....اوسکل شدی؟
_فکر کنم آره.......میرم بخوابم
فردای آن روز:
جونگکوک تازه بیدار شده و بود در حالی که داشت خمیازه میکشید چشمش به مامانش افتاده بود که چقدر خوشگل شده بود
+واااای ...عجب تیپی...قراره اتفاقی بیوفته
×بریم
+کجا
×من آماده ام که اون دختر و ببینم
+کدوم دختر
×همونی که دیشب یه عالمه ازش تعریف کردی
+آها ا/...چیز.....الان؟
×آره زودباش حاضر شو
+مامان گفتم که نمیشه
×چراا من باید ببینمش
+بزار یوقت دیگه
•°•°•°•°•°•°•°•°•
_صدای در میاد؟
ج: آره انگار
ج: اوه....جونگکوک و مامانشه
_چی چرا اومدن اینجا.....من بالا قایم میشم اصلا درمور من چیزی نگو
ج: باشه
جیمین درو باز و کرد و ازشون پذیرایی کرد
×خب...دختری که گفتی کجاست ....اگه منو پیچونده باشی...
+صبر کن
×نکنه میخوای با جیمین ازدواج کنی؟ چند ساعته نشستم رو به روش و دارم قیافه ماهشو نگاه میکنم گفتی دختره رو نشونم میدی اینکه جیمینه
+مامان چی داری میگی محض رضای خدا یکم صبر کن
بعد با اشاره با جیمین صحبت میکنه و میپرسه ا/ت کجاس
•°•°•°•°•°•°•°
_اینجا چیکار میکنی واسه چی مامانتو آوردی
+نتونستم مقاومت کنم...میخواد تو رو ببینه
_چی منو واسه چی
+البته میخواد دختر مورد علاقه پسرشو ببینه نمیدونه تویی
_نه..نه نمیشه نمیتونم.....چرا آوردیش
+اگه میتونی بیا خودت متقاعدش کن
_حالا چیکار کنیم
+ا/ت بخاطر من....لطفا
_آخه مگه ندیدی دیشب...
+بخاطر من .........اون اتفاقی بود نمیدونست تو.....فقط دستتو بده به من باشه؟
نظراتتون رو بگین خیلی خوشحال میشم حتی اگه بد باشه😝🥰
۲۶.۵k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.