part 5 وقتی بد بوی مدرسه بخاطره چاق بودنت مسخرت میکرد
part 5 وقتی بد بوی مدرسه بخاطره چاق بودنت مسخرت میکرد
part 5
"خب آقای جئون شما به مدت 1 ماه از مدرسه اخراجی
_وات*خنده برای چی انوقت
" پدر یونا از شما شکایت کرده
با حرف مدیر تعجب کردم بابا ازش شکایت کرده یهو نگام به
کوک افتاد با نگاه ترسناک نگام کرده
"خب خانوم یونا شما میتونید برید بیرون
+چشم
از جام بلند شدم از اتاقم مدیر اومدم بیرون
+اوفففف
که یهو جئون از دفتر اومد بیرون اومد طرفم
_هی کوچولو پس ازم شکایت میکنی
نمیدونم ولی خیلی ترسیده بودم که مدیر اومد بیرون
" هی کوک تو چرا هنوز اینجایی برو بیرون از مدرسه
_برو بابا با مدرست از خودامه از این مدرسه کوفتی برم
"بفرماید
کوک از مدرسه رفت بیرون یه نفس عمیق کشیدم و رفتم داخل
کلاس به هیشگی اهمیت نه دادم رفتم سر جام نشستم(خب
خلاصه رفتن زنگ تفریح اومدن تو کلاس)
کلاس تموم شد که لیا جلوم ظاهر شده هی خدا باز چی میخواد
=هی
بهش اهمیت نه دادم
=با توهم کر
+من کر نیستم
=عه*خنده
بعد از خندش به بچه ها گفت منو ببرین جایی اومدن طرف
خواستم جیغ بزنم که با دست مال جلوی دهنمو گرفتم و بعد
سیاهی......
وقتی چشامو باز کردم دیدم توی یه انباری ام دست و باهان
بستسس داد زدم
+کسی اینجا نیست
+هی
+منو از اینجا بیارین بیرون
که دیدم در باز شد لیا با چند تا از بچه ها و اکیپ کوک اومده
داخل اومد طرفم
=به به میبینم بیدار شدی
+منو چرا گرفتی
=ببند دهتنو
یهو یه با شلاق اومد طرف شروع مرد به زدنم
=خب شکایتت رو از کوک بگیر
+ن... می.... گی.... ر.... م
=عه پس نمیگیری بچه بیاین
اومدن طرفم بهم شلاق و خیلی چیزه بهم زدن
+ترو خدا بست کنید
=نه
+شکایتم رو پس میگیرن فقط دیگه نزنین
=خوبه بچه ها ولش کنین
ولم کردن که داشتن می رفتن
+میشه بازم کنین
=دیگه چی
بعد رفت
+دختره.....(قابل بخش نیست)
+چجوری خودم رو باز کنم
یه شیشه افتاده بود زمین خودم رو انداختم پایین اون شیشه رو
با دستم برداشتم اول دستامو باز مردم و بعد پاهام از اونجا بلند
شدم فردا صبح رفتم دم مدرسه در دفتر مدیر رو زدم
"بله
+منم کیم یونا
" اهان بفرما
+سلام
"سلام چیزی شده
+میشه شکایتم رو از کوک پس بگیرم
" چرا
+اون تغصیر نداره ترو خدا بزارین بیاد
"اوک
+مرسی
part 5
"خب آقای جئون شما به مدت 1 ماه از مدرسه اخراجی
_وات*خنده برای چی انوقت
" پدر یونا از شما شکایت کرده
با حرف مدیر تعجب کردم بابا ازش شکایت کرده یهو نگام به
کوک افتاد با نگاه ترسناک نگام کرده
"خب خانوم یونا شما میتونید برید بیرون
+چشم
از جام بلند شدم از اتاقم مدیر اومدم بیرون
+اوفففف
که یهو جئون از دفتر اومد بیرون اومد طرفم
_هی کوچولو پس ازم شکایت میکنی
نمیدونم ولی خیلی ترسیده بودم که مدیر اومد بیرون
" هی کوک تو چرا هنوز اینجایی برو بیرون از مدرسه
_برو بابا با مدرست از خودامه از این مدرسه کوفتی برم
"بفرماید
کوک از مدرسه رفت بیرون یه نفس عمیق کشیدم و رفتم داخل
کلاس به هیشگی اهمیت نه دادم رفتم سر جام نشستم(خب
خلاصه رفتن زنگ تفریح اومدن تو کلاس)
کلاس تموم شد که لیا جلوم ظاهر شده هی خدا باز چی میخواد
=هی
بهش اهمیت نه دادم
=با توهم کر
+من کر نیستم
=عه*خنده
بعد از خندش به بچه ها گفت منو ببرین جایی اومدن طرف
خواستم جیغ بزنم که با دست مال جلوی دهنمو گرفتم و بعد
سیاهی......
وقتی چشامو باز کردم دیدم توی یه انباری ام دست و باهان
بستسس داد زدم
+کسی اینجا نیست
+هی
+منو از اینجا بیارین بیرون
که دیدم در باز شد لیا با چند تا از بچه ها و اکیپ کوک اومده
داخل اومد طرفم
=به به میبینم بیدار شدی
+منو چرا گرفتی
=ببند دهتنو
یهو یه با شلاق اومد طرف شروع مرد به زدنم
=خب شکایتت رو از کوک بگیر
+ن... می.... گی.... ر.... م
=عه پس نمیگیری بچه بیاین
اومدن طرفم بهم شلاق و خیلی چیزه بهم زدن
+ترو خدا بست کنید
=نه
+شکایتم رو پس میگیرن فقط دیگه نزنین
=خوبه بچه ها ولش کنین
ولم کردن که داشتن می رفتن
+میشه بازم کنین
=دیگه چی
بعد رفت
+دختره.....(قابل بخش نیست)
+چجوری خودم رو باز کنم
یه شیشه افتاده بود زمین خودم رو انداختم پایین اون شیشه رو
با دستم برداشتم اول دستامو باز مردم و بعد پاهام از اونجا بلند
شدم فردا صبح رفتم دم مدرسه در دفتر مدیر رو زدم
"بله
+منم کیم یونا
" اهان بفرما
+سلام
"سلام چیزی شده
+میشه شکایتم رو از کوک پس بگیرم
" چرا
+اون تغصیر نداره ترو خدا بزارین بیاد
"اوک
+مرسی
۲۴.۷k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.