𝐀𝐥𝐨𝐧𝐞 𝐢𝐧 𝐒𝐞𝐨𝐮𝐥 فصل ۳ پارت ۲۶
ته_بهت کمک میکنیم کمک میکنیمشون این بود😑😑😑
_یاااا گفتم که من کمک میکنم
دیگه نذاشتم چیزی بگه تا حرف میزد از خودم صدای های چرت و پرت در میاوردم که مثلا اهمیت نمیدم به غر غراش😂😂
اول جعبه های پیتزا رو جمع کردیم بعد رو تخت رو جمع کردم انداختم توی حموم بعد جارو برقی رو روشن کردم و قشنگ همه جارو کشیدم تهیونگ هم کف اتاق اشعالی بزرگ رو جمع میکرد وقتی همه جای اتاق رو کشیدم خاموش کردمش
خودم و راست کردم
_اخ کمرم مامان بیا ببینم این جعبه های ببر بنداز اشغالی
ته_باشه😂تمیز کار خوبی میشی هاااااا
حتی از جیهوپ و جیمین هم تمیز تری
_حرف نزن زیاد برو اونارو بنداز اشغالی
بعد رفتم توی حموم و رو تخت رو انداختم توی لباسشویی و یک دست رو تخت تمیز و جدید انداختم رو تختش
همه جا که نثل دسته گل شد در شدم بیرون
_پس اینجا اتاق تهیونگ بوده؟جارو برقی رو جمع کردم و گداشتم توی کمد کنار اتاق ماشین لباس شویی خاموش شد ادرش اوردم انداختم روی رخت اویز تا خشک شه
بعد اومدم یکم لباسامو مرتب کردم که تهیونگ رو دیدم
_خب کار من تموم شد
ته_صبر کن
با این حرفش ایستادم تهیونگ اومد نزدیکم یکم که نزدیک شد حس نزدیکیش یکم حالمو زیر و رو کرد و عقب عقب قدم برداشتم تا رسیدم به دیوار
یک دستشو کنار گوشم قفل دیوار کرد و تو چشمام خیره شد
ته_این چشما.......منو دیوونه میکنه
یاد حرفاش روی پله ها افتادم
دستشو توی موهام نوازش وار میکشید و قلقکم میومد بعد دستش نزدیک گردنم رفت حالم داشت بد میشد قطره اشکی از کنار شقیقه هم سر خورد پایین و این توجهشو جلب کرد و با شصت پاکش کرد بعد هم عقب رفت و ازم جدا شد
ته_واقعا معذرت میخوام......نمیدونم چمه ولی دیگه این کارو نمیکنم
از این رفتارش دلخور و از حالی که داشت ناراحت بودم
نه دوست دارم که مرز های بینمون بشکنه و مشکل اینجاد شه و نه هم اینکه توی اون چشمای جذابش غم ببینم💔😞
قطره های اشک بیشتر از چشمم ریختن و با شتاب از کنارش دوییدم و رفتم توی اتاقم درو محکم بستم
اتاق هامون حدودا به اندازه ی اتاق نامجون.جین.و جونگکوک فاصله داشت اتاق من سمت راست سالن بود و اون سمت چپ
رفتم تو اتاقم خودمو انداختم رو تخت و زدم زیر گریه
_چرااااااا چراا باید این کارو با بایسم بکنم؟
اون عاشقم شده.......نمیتونم که اینده ی اونو به خطر بندازم
اون کلی زحمت کشید تا به اینجا رسید
همینجور توی افکار لعنتی بودم که نفهمیدم کی خواب رفتم
چشمامو باز کردم پتو رو کنار دادم من که رو خودم پتو ننداخته بودم
اصلا ساعت چنده؟گوشی رو نگاه کردم که ساعت ۱۱ صبح بود ینی من یک روز خولبیدم😳
پاشدم رفتم دوش گرفتم در شدم تن پوشم رو تنم کردم و اومدم جلوی ایینه یکم کرم به صورتم زدم بعد یکم سرم مو به موهام کشیدم تا نرم بشه............
_یاااا گفتم که من کمک میکنم
دیگه نذاشتم چیزی بگه تا حرف میزد از خودم صدای های چرت و پرت در میاوردم که مثلا اهمیت نمیدم به غر غراش😂😂
اول جعبه های پیتزا رو جمع کردیم بعد رو تخت رو جمع کردم انداختم توی حموم بعد جارو برقی رو روشن کردم و قشنگ همه جارو کشیدم تهیونگ هم کف اتاق اشعالی بزرگ رو جمع میکرد وقتی همه جای اتاق رو کشیدم خاموش کردمش
خودم و راست کردم
_اخ کمرم مامان بیا ببینم این جعبه های ببر بنداز اشغالی
ته_باشه😂تمیز کار خوبی میشی هاااااا
حتی از جیهوپ و جیمین هم تمیز تری
_حرف نزن زیاد برو اونارو بنداز اشغالی
بعد رفتم توی حموم و رو تخت رو انداختم توی لباسشویی و یک دست رو تخت تمیز و جدید انداختم رو تختش
همه جا که نثل دسته گل شد در شدم بیرون
_پس اینجا اتاق تهیونگ بوده؟جارو برقی رو جمع کردم و گداشتم توی کمد کنار اتاق ماشین لباس شویی خاموش شد ادرش اوردم انداختم روی رخت اویز تا خشک شه
بعد اومدم یکم لباسامو مرتب کردم که تهیونگ رو دیدم
_خب کار من تموم شد
ته_صبر کن
با این حرفش ایستادم تهیونگ اومد نزدیکم یکم که نزدیک شد حس نزدیکیش یکم حالمو زیر و رو کرد و عقب عقب قدم برداشتم تا رسیدم به دیوار
یک دستشو کنار گوشم قفل دیوار کرد و تو چشمام خیره شد
ته_این چشما.......منو دیوونه میکنه
یاد حرفاش روی پله ها افتادم
دستشو توی موهام نوازش وار میکشید و قلقکم میومد بعد دستش نزدیک گردنم رفت حالم داشت بد میشد قطره اشکی از کنار شقیقه هم سر خورد پایین و این توجهشو جلب کرد و با شصت پاکش کرد بعد هم عقب رفت و ازم جدا شد
ته_واقعا معذرت میخوام......نمیدونم چمه ولی دیگه این کارو نمیکنم
از این رفتارش دلخور و از حالی که داشت ناراحت بودم
نه دوست دارم که مرز های بینمون بشکنه و مشکل اینجاد شه و نه هم اینکه توی اون چشمای جذابش غم ببینم💔😞
قطره های اشک بیشتر از چشمم ریختن و با شتاب از کنارش دوییدم و رفتم توی اتاقم درو محکم بستم
اتاق هامون حدودا به اندازه ی اتاق نامجون.جین.و جونگکوک فاصله داشت اتاق من سمت راست سالن بود و اون سمت چپ
رفتم تو اتاقم خودمو انداختم رو تخت و زدم زیر گریه
_چرااااااا چراا باید این کارو با بایسم بکنم؟
اون عاشقم شده.......نمیتونم که اینده ی اونو به خطر بندازم
اون کلی زحمت کشید تا به اینجا رسید
همینجور توی افکار لعنتی بودم که نفهمیدم کی خواب رفتم
چشمامو باز کردم پتو رو کنار دادم من که رو خودم پتو ننداخته بودم
اصلا ساعت چنده؟گوشی رو نگاه کردم که ساعت ۱۱ صبح بود ینی من یک روز خولبیدم😳
پاشدم رفتم دوش گرفتم در شدم تن پوشم رو تنم کردم و اومدم جلوی ایینه یکم کرم به صورتم زدم بعد یکم سرم مو به موهام کشیدم تا نرم بشه............
۱۰.۸k
۱۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.