name:belife
part:13
هوسوک دید که چجوری پنج نفری دست و پاش رو گرفتن و سعی میکنن با امپول بهش دارو رو تزریق کنن
هوسوک سمت اتاق دویید و دکتر و بقیه پرستارا رو با کشیدن لباسون کنار زد.
ا.ت به محظ ازاد شدن هوسوک رو بغل کرد و خودش رو به تاج تخت چسبوند.
در حالی که صداش خش افتاده بود و به زور حرف میزد گفت : ن..نزا دارو...بهم ..ت..تزریق کنن...م..میخواستم..ببینمت..نزاشتن
چنگی به لباس هوسوک زد و سرش رو به سینه هوسوک چسبوند.
هوسوک سمت بقیه برگشت اما با تهیونگ که با عصبانیت بهش خیره شده بود بر خورد.
تهیونگ سمت هوسوک اومد و با کشیدن بازو ا.ت سعی کرد اونو از هوسوک جدا کنه.
ا.ت با گریه لب زد : تهیونگ...یادته..گفتم اشتباه گرفتن...دو تا دوقلو باحاله...ا..الان...اصلا باحال نیست...ا..اصلا
هوسوک اروم ا.ت رو روی تخت نشوند و سمت تهیونگ برگشت : تو برو من میدونم دارم چیکار میکنم.
تهیونگ با اخم پررنگی که به ا.ت خیره شده بود رفت وبعداز قفل کدن دستش توی دستای سوریون از اونجا رفت.
هوسوک سمت ا.ت برگشت و کنارش نشست.
هوسوک: نظری نداری چیکار کنیم تا ته باور کنه تو ا.تی
ا.ت سری تکون داد و با خوشحالی دستش رو روی اشکاش کشید و سمت هوسوک برگشت.
***
به محظ باز شدن در اتاقش از خواب پرید و بلند شد.
دکتری که اروم سمتش میومد لب زد : خواهرت صلاحت رو میخواد سوریون شی...اروم باش
ا.ت با پا ضربه ای به شکم دکتر زد و با ضربه زدن به نقاط حساس دکترش اونو از پا در اورد .
تهیونگ اینو خوب یادش داده بود.
سریع پیرهن دکترش رو پوشید و اونو لخت همونجا ول کرد. از در خارج شد .
ماسک ابیش رو بالا کشید تا صورتش مشخص نشه.
از بیمارستان بیرون رفت که صدای اژیر توجهش رو جلب کرد.
ا.ت : دیر فهمیدید...
.
.
.
.
#سناریو#بی_تی_اس#نامجون#تهیونگ#جونگکوک#جیمین#شوگا#جیهوپ#جین#کیپاپ#ویسگون#رمان
هوسوک دید که چجوری پنج نفری دست و پاش رو گرفتن و سعی میکنن با امپول بهش دارو رو تزریق کنن
هوسوک سمت اتاق دویید و دکتر و بقیه پرستارا رو با کشیدن لباسون کنار زد.
ا.ت به محظ ازاد شدن هوسوک رو بغل کرد و خودش رو به تاج تخت چسبوند.
در حالی که صداش خش افتاده بود و به زور حرف میزد گفت : ن..نزا دارو...بهم ..ت..تزریق کنن...م..میخواستم..ببینمت..نزاشتن
چنگی به لباس هوسوک زد و سرش رو به سینه هوسوک چسبوند.
هوسوک سمت بقیه برگشت اما با تهیونگ که با عصبانیت بهش خیره شده بود بر خورد.
تهیونگ سمت هوسوک اومد و با کشیدن بازو ا.ت سعی کرد اونو از هوسوک جدا کنه.
ا.ت با گریه لب زد : تهیونگ...یادته..گفتم اشتباه گرفتن...دو تا دوقلو باحاله...ا..الان...اصلا باحال نیست...ا..اصلا
هوسوک اروم ا.ت رو روی تخت نشوند و سمت تهیونگ برگشت : تو برو من میدونم دارم چیکار میکنم.
تهیونگ با اخم پررنگی که به ا.ت خیره شده بود رفت وبعداز قفل کدن دستش توی دستای سوریون از اونجا رفت.
هوسوک سمت ا.ت برگشت و کنارش نشست.
هوسوک: نظری نداری چیکار کنیم تا ته باور کنه تو ا.تی
ا.ت سری تکون داد و با خوشحالی دستش رو روی اشکاش کشید و سمت هوسوک برگشت.
***
به محظ باز شدن در اتاقش از خواب پرید و بلند شد.
دکتری که اروم سمتش میومد لب زد : خواهرت صلاحت رو میخواد سوریون شی...اروم باش
ا.ت با پا ضربه ای به شکم دکتر زد و با ضربه زدن به نقاط حساس دکترش اونو از پا در اورد .
تهیونگ اینو خوب یادش داده بود.
سریع پیرهن دکترش رو پوشید و اونو لخت همونجا ول کرد. از در خارج شد .
ماسک ابیش رو بالا کشید تا صورتش مشخص نشه.
از بیمارستان بیرون رفت که صدای اژیر توجهش رو جلب کرد.
ا.ت : دیر فهمیدید...
.
.
.
.
#سناریو#بی_تی_اس#نامجون#تهیونگ#جونگکوک#جیمین#شوگا#جیهوپ#جین#کیپاپ#ویسگون#رمان
۱۷.۱k
۱۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.