داستان من و هیونجین
پارت1
ا،ت:امروز خسته شدم بابا همش منو دک میکنه بیرون عععع بابا داره زنگ میزنه الو
بابا ا،ت:الو ا،ت همین الان با میخوام با دوستم و پسرش بریم رستوران برای قرار کاری
ا،ت:مگه دوستت بسر داره؟
بابا ا،ت:ارععع داره (یکم با داد)
ا،ت:باشه میام.
رسید
ا،ت: ایجا کجاست چقدر باکلاسه
بابا: دختر قشنگم بیا عزیز دلم ما اینجاییم
ا،ت: نگا چقدر جلوی اینا خوب صحبت میکنه(تو دلش)
ا،ت: سلام بابا سلام سلام بهمه سلام میکنه میشینه
بابا: خب هیونجین بزار با دخترم اشنات کنم بلند میشه میگه: هیونجین ا،ت ا،ت هیونجین
هیونجین:سلام خوشبختم
ا،ت منم همین طور
هیونجین:چرا وقتی ا،ت رو دیدم قلبم داشت میومد تو دهنممم
حرف میزنن تا وقتی بابا ا،ت: میگه راستی هیونجین ا،ت شماره تو رو می خواست
هیونجین: چرا؟؟
بابا ا،ت: همینطوری
هیونجین: آهان باشه.
اگر دوست داشتین بگین پارت بعدی رو میزارم♡♡♡
ا،ت:امروز خسته شدم بابا همش منو دک میکنه بیرون عععع بابا داره زنگ میزنه الو
بابا ا،ت:الو ا،ت همین الان با میخوام با دوستم و پسرش بریم رستوران برای قرار کاری
ا،ت:مگه دوستت بسر داره؟
بابا ا،ت:ارععع داره (یکم با داد)
ا،ت:باشه میام.
رسید
ا،ت: ایجا کجاست چقدر باکلاسه
بابا: دختر قشنگم بیا عزیز دلم ما اینجاییم
ا،ت: نگا چقدر جلوی اینا خوب صحبت میکنه(تو دلش)
ا،ت: سلام بابا سلام سلام بهمه سلام میکنه میشینه
بابا: خب هیونجین بزار با دخترم اشنات کنم بلند میشه میگه: هیونجین ا،ت ا،ت هیونجین
هیونجین:سلام خوشبختم
ا،ت منم همین طور
هیونجین:چرا وقتی ا،ت رو دیدم قلبم داشت میومد تو دهنممم
حرف میزنن تا وقتی بابا ا،ت: میگه راستی هیونجین ا،ت شماره تو رو می خواست
هیونجین: چرا؟؟
بابا ا،ت: همینطوری
هیونجین: آهان باشه.
اگر دوست داشتین بگین پارت بعدی رو میزارم♡♡♡
۲۰.۳k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.