زندگی با یک مافیا 🖤🙂
p18
با چیزی که دیدم پاها سست شد و دیگه چیزی رو حس نکردم و افتادم زمین
( فلش بک به صبح )
( شوگا ویو )
یه روز معمولی بود تو اتاق کارم نشسته بودم و به این که ات منو دوست داره یا نه فکر میکردم
میدونستم اون دوستم داره ولی بخواطر اینکه این
دوسال بهش دروغ گفتم ناراحته
من من میترسیدم اون هم مث بقیه ولم کنه
و دوباره یکی دیگه رو از دست بدم
من وقتی بچه بودم مادرم رو از دست دادم
فهمیدم عموم اون رو کشته
یکم که بزرگ تر شدم خواهرم رو از دست دادم
اونم فهمیدم پسر عموم کشته ( یونجی : خانواده ی عموت کلن قاتل بودن ؟ شوگا : اره خوب تو داری مینویسی کاری کردی کل خانواده ی عموم قاتل شه یونجی : اوکی من زر نمیزنم برو بقیه داستان رو بگو )
پدرم هم به دست عموم کشته شد من یکم که بزرگ تر شدم انتقام گرفتم عموم رو کشتم زنش رو کشتم و دخترش و پسرش هم کشتم
تقققق ( باز شدن محکم در )
شوگا : بهت یاد ندادن در بزنی * داد *
دونگ گو : نه
از صداش فهمیدم کیه سریع پاشدم اصلحم رو روش کشیدم
ولی اون تنها اومده بود و اصلحه رو رو به من گرفته بود
دونگ گو : بازی دیگه تموم شوگا
تقققق ( صدای گلوله )
قبل از اینکه از هوش برم تفنگ رو درست نشونه گیری کردم و به قلب دونگ گو زدم
شوگا : اگه قرار باشه من بمیرم تو هم باید بمیری * آروم *
دونگ گو : هه میبینمت اونجا برادر * آروم *
سیاهییییی
( از زبان یونجی * راوی * )
دو برادر روی زمین افتادن و چشم هاشون رو بستن و آروم خوابیدن
اره درست شنیدید دو برادر
هر دو برای جایگاه مافیا جنگیدن که اینطور دونه ی نفرت توی وجودشان شکل گرفت اونها فقط بخواطر یه جایگاه باهم جنگیدند با این که میتونستن مثل دو برادر با هم خوب باشن اره سرنوشتشان این بود که بمیرن بله
خ
م
ا
ر
ی
یاع یاع
برای پارت بعد :
لایک : ۷ تا
بشینین گریه کنین سرشون یاع یاع
دستون دارم نارنگیا باییی 🫶🏻❤️
عا راستی فیک هنوز تموم نشده
با چیزی که دیدم پاها سست شد و دیگه چیزی رو حس نکردم و افتادم زمین
( فلش بک به صبح )
( شوگا ویو )
یه روز معمولی بود تو اتاق کارم نشسته بودم و به این که ات منو دوست داره یا نه فکر میکردم
میدونستم اون دوستم داره ولی بخواطر اینکه این
دوسال بهش دروغ گفتم ناراحته
من من میترسیدم اون هم مث بقیه ولم کنه
و دوباره یکی دیگه رو از دست بدم
من وقتی بچه بودم مادرم رو از دست دادم
فهمیدم عموم اون رو کشته
یکم که بزرگ تر شدم خواهرم رو از دست دادم
اونم فهمیدم پسر عموم کشته ( یونجی : خانواده ی عموت کلن قاتل بودن ؟ شوگا : اره خوب تو داری مینویسی کاری کردی کل خانواده ی عموم قاتل شه یونجی : اوکی من زر نمیزنم برو بقیه داستان رو بگو )
پدرم هم به دست عموم کشته شد من یکم که بزرگ تر شدم انتقام گرفتم عموم رو کشتم زنش رو کشتم و دخترش و پسرش هم کشتم
تقققق ( باز شدن محکم در )
شوگا : بهت یاد ندادن در بزنی * داد *
دونگ گو : نه
از صداش فهمیدم کیه سریع پاشدم اصلحم رو روش کشیدم
ولی اون تنها اومده بود و اصلحه رو رو به من گرفته بود
دونگ گو : بازی دیگه تموم شوگا
تقققق ( صدای گلوله )
قبل از اینکه از هوش برم تفنگ رو درست نشونه گیری کردم و به قلب دونگ گو زدم
شوگا : اگه قرار باشه من بمیرم تو هم باید بمیری * آروم *
دونگ گو : هه میبینمت اونجا برادر * آروم *
سیاهییییی
( از زبان یونجی * راوی * )
دو برادر روی زمین افتادن و چشم هاشون رو بستن و آروم خوابیدن
اره درست شنیدید دو برادر
هر دو برای جایگاه مافیا جنگیدن که اینطور دونه ی نفرت توی وجودشان شکل گرفت اونها فقط بخواطر یه جایگاه باهم جنگیدند با این که میتونستن مثل دو برادر با هم خوب باشن اره سرنوشتشان این بود که بمیرن بله
خ
م
ا
ر
ی
یاع یاع
برای پارت بعد :
لایک : ۷ تا
بشینین گریه کنین سرشون یاع یاع
دستون دارم نارنگیا باییی 🫶🏻❤️
عا راستی فیک هنوز تموم نشده
۱۰.۶k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.