P2
تازه فهمیدم چی گفتم که با لحن خجالت زده ای گفتم: نه ببخشید منظورم با شما نبود .
میتونستم قیافه ی خشمگینش رو پشت سرم تصور کنم که با صدای قدم هاش فهمیدم که ازم دور شد . ساعت تقریبا ۱۲ شب بود که اخرین ظرف رو شستم و دستکشو از دستم در آوردم رفت سمت اتاق در اتاق رو باز کردم جیسو روی تخت خوابیده بود رفتم و کنارش روی تخت دراز کشیدم اینقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد .
صبح با افتابی که توی اتاق افتاده بود از خواب بیدار شدم از این حالت متنفر بودم سریع پاشدم و رفتم پرده هارو کشیدم ، جیسو توی اتاق نبود حدس زدم با زودتر از من بیدار شده باشه حتما صبح با دیدن اون همه ظرف شسته شده نقشه ی قتلمو کشیده . در اتاقو با کردم و رفتم بیرون جیسو توی راهرو وایساده بود با دیدنش برگشتم و خواستم فرار کنم که با صداش وایسادم :هی ا/ت وایسا ببینم .
اومد سمتم و گفت : چرا اون همه ظرف رو شستی ؟
ا/ت : خب تو خواب بودی
جیسو:بیدارم میکردی
ا/ت: دلم نیومده
جیسو: سری بعدی خوابم بودم میزنی تو سرم بیدارم میکنی فهمیدی ؟
دیگه ظرفارو تنهایی نمیشوری وگرنه دارم برات .
با لبخند شیطنت آمیزی گفتم :باشه سری بعدی میزارم تو همشو بشوری
جیسو : غلط میکنی بزاری من همشو بشورم توهم از هر دریایی ماهی بگیر
ا/ت: اون از هر فرصتی استفاده کن نیست
جیسو : نه اونیه که من میگم
بهش خندیدم که گفت: ببند
ا/ت: چشم حالا آشتی؟
جیسو: حالا این بار باشه
خندیدم که لبخندم قیافه ی عصبانیش رو به همون قیافه ی کیوت تبدیل کرد دستش رو گرفت و رفتیم سمت پذیرایی .
جیسو بهترین دوستم بودم که از بچگی تا حالا باهم بزرگ شدیم با اینکه هر دومون پدر و مادر نداشتیم ولی همیشه هوام رو داره و برام مثل خواهر میمونه من به غیر از اون کسی رو ندارم .
رفتیم توی پذیرایی پیش بقیه ی ندیمه ها کنار خانم پارک وایسادیم که رو به هممون گفت :
میتونستم قیافه ی خشمگینش رو پشت سرم تصور کنم که با صدای قدم هاش فهمیدم که ازم دور شد . ساعت تقریبا ۱۲ شب بود که اخرین ظرف رو شستم و دستکشو از دستم در آوردم رفت سمت اتاق در اتاق رو باز کردم جیسو روی تخت خوابیده بود رفتم و کنارش روی تخت دراز کشیدم اینقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد .
صبح با افتابی که توی اتاق افتاده بود از خواب بیدار شدم از این حالت متنفر بودم سریع پاشدم و رفتم پرده هارو کشیدم ، جیسو توی اتاق نبود حدس زدم با زودتر از من بیدار شده باشه حتما صبح با دیدن اون همه ظرف شسته شده نقشه ی قتلمو کشیده . در اتاقو با کردم و رفتم بیرون جیسو توی راهرو وایساده بود با دیدنش برگشتم و خواستم فرار کنم که با صداش وایسادم :هی ا/ت وایسا ببینم .
اومد سمتم و گفت : چرا اون همه ظرف رو شستی ؟
ا/ت : خب تو خواب بودی
جیسو:بیدارم میکردی
ا/ت: دلم نیومده
جیسو: سری بعدی خوابم بودم میزنی تو سرم بیدارم میکنی فهمیدی ؟
دیگه ظرفارو تنهایی نمیشوری وگرنه دارم برات .
با لبخند شیطنت آمیزی گفتم :باشه سری بعدی میزارم تو همشو بشوری
جیسو : غلط میکنی بزاری من همشو بشورم توهم از هر دریایی ماهی بگیر
ا/ت: اون از هر فرصتی استفاده کن نیست
جیسو : نه اونیه که من میگم
بهش خندیدم که گفت: ببند
ا/ت: چشم حالا آشتی؟
جیسو: حالا این بار باشه
خندیدم که لبخندم قیافه ی عصبانیش رو به همون قیافه ی کیوت تبدیل کرد دستش رو گرفت و رفتیم سمت پذیرایی .
جیسو بهترین دوستم بودم که از بچگی تا حالا باهم بزرگ شدیم با اینکه هر دومون پدر و مادر نداشتیم ولی همیشه هوام رو داره و برام مثل خواهر میمونه من به غیر از اون کسی رو ندارم .
رفتیم توی پذیرایی پیش بقیه ی ندیمه ها کنار خانم پارک وایسادیم که رو به هممون گفت :
۱۳.۷k
۳۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.